رمان شوگار
-
رمان شوگار پارت 52
گشاد شدن مردمکهای داریوش از خشم ، زهره میریزد به جان تک پسر کبلایی و مرد جا افتاده…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 51
داریوش: _خدا خیرت بده آقا…از آقایی کمت نکنه یه شَــرّ بزرگ رو از در خونه ی من…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 50
_من هنوز…. انگشت روی بینی اش میگذارد و پلکهایش را میبندد: –شششش…حرف نزن…اون گچ کوفتی رو…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 49
یک نگاه به من… یک نگاه به قد دامن روی زانوهایم… یک پا در گچ بود…و دیگری…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 48
پارچه از دور دهان جاهد پایین می افتد و بلافاصله لب باز میکند: _اسیر گرفتین…؟ولم کنیــد……
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 47
آزاد باشد تا هرجا که دلش خواست برود….؟ آزادی داشته باشد تا بیشتر ازقبل ازاین سوراخ به آن…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 46
سیگار بزرگش را منوچهر برایش آتش میزند…. آن را لای لبهایش قرار میدهد و پک عمیقی…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 45
از ماشین پیاده میشود و نگاهی به عمارت قدیمی پدری اش می اندازد… اینجا هنوز هم سرسبز بود……
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 44
داریوش با حالی بد ، ناگهان صندلی چرخدار را برمیگرداند و دست زیر زانوهایش می اندازد: _همیشه…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 43
_شیرین….؟ دخترک در سکوتش منتظر میماند داریوش خودش جواب همسر تیمسار را بدهد… جواب آن نگاه کنجکاو…
بیشتر بخوانید »