رمان رأسجنون
-
رمان رأسجنون پارت 47
– گفتید اون مدارکی که دزدیده شده خیلی مهمه! – گفتم اونو باید به قیمت جونت بیاری؟ جواب سادهتر…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 46
یک قدمی هیلا متوقف شد و افسار احساسی که نگرانیاش را فریاد میزد به دست گرفت. – چرا انقدر…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 45
دستگیره را آرام به سمت پایین کشید و ابتدا سرش را بیرون برد تا اطراف را چک کند. با…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 44
اینبار تنها چیزی که در ذهنش جای استرس و ترس بولد شده بود، عجله کردن بود! قبل از اینکه کسی…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 43
صدای ترانه به آرامی به گوشش نشست: – نه حواسم نبود چی گفت؟ – گفت حق داشت خودش بهت…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 42
نگاهش به در آهنی سفید رنگ روبهرویش بود و مغزش خسته از پردازش اسمی به نام هیلا شرافت! نفسش…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 41
حالا که چند ثانیه گذشته بود، خودش هم از حرفهایی که به زبان آورده متعجب بود اما هیلا به…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 40
– قرارمون رو یادت رفته؟ هیلا صدایی صاف کرد و اینبار با دقت نگاهش را به صورت جدی و…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 39
اصلا حواسش نبود که کیامهر معید انقدر راحت او را مفرد خطاب کرده بود. در آن لحظه تنها پوزخندی…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 38
هیلا با صورتی درهم شده، خیاری از سبد کوچک مقابلش برداشت و به سمت تیام پرتاب کرد. تیام با…
بیشتر بخوانید »