رمان بهار
-
رمان بهار پارت ۲۱
این بار شلیک خنده استاد به هوا رفت و دکتر دلخور گفت: _ عادت مسخره ای داریتو که من هرچیمیگم؛…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۲۰
استاد دستی لای موهام کشید و سرمو روی سینه اش تنظیم کرد. حسابی خسته بود و بر عکس همیشه، خماری…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۱۹
اشک توی چشم هام جمع شد ولی اجازه ندادم فرو بریزه. بغ کرده روی صندلی نشستم و توی خودم فرو…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۱۸
دست هاشو به علامت تسلیم بالا برد و گفت: _ چه خبرته بهار؟! من که چیزینگفتم. مشکوک نگاهش کردم و…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۱۷
زبون هنگ کرده ام رو سخت چرخوندم و سخت تر گفتم: _مزاحم شما نمیشم استاد _ بهار!!!! بالا! سرمو تکون…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۱۶
کفری شده بودم از دستش ولی چیزی به روی خودم نیاوردم و فقط با یه اخم کوتاه نگاهش کردم. خوب…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۱۵
سرمو به سینه اش فشار داد و آروم به کمرم ضربه زد. فهمیده بود که دوست دارم این کارشو! خنده…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۱۴
شرم زده چشم هامو بستم و انگشت استاد روی نقطه حساسم نشست. چقدر بی رحمانه بود که حتی نمیتونستم ناله…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۱۳
_ ممنون خودم میرم. _ جمله ام دستوری بود منفرد، بیا بالا کلی کار دارم. اخم های درهمشمگه اجازه نافرمانی…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۱۱
عصبی بهش نگاه کردم و به تملق هاش پوزخند زدم. چقدر متنفر بودم از این بشر! یه مرد چقدر میتونه…
بیشتر بخوانید »