رمان باغ سیب
-
پارت 13 رمان باغ سیب
« حالا من برات یک دو سه می کنم …. اول ، این تخم لَق رو خواهر عزیر و گرام…
بیشتر بخوانید » -
پارت 12 رمان باغ سیب
گیسو دلش در دست اندازی شیرینی بالا و پایین شدو اولین لبخند روز روی لبش متولد….! دلش می خواست می…
بیشتر بخوانید » -
پارت 11 رمان باغ سیب
« من اشتباه کردم ……از بی راهه می خواستم به همه چیز برسم …. حاضرم برای جبران کارهام هر کاری…
بیشتر بخوانید » -
پارت 10 رمان باغ سیب
سپس پَر پرده را رها کرد و سبک بال مثل گل قاصدکی در باد چرخی زد .. امروز دلش می…
بیشتر بخوانید » -
پارت 9 رمان باغ سیب
« نه … اتفاقا می خواستم با هاتون صحبت کنم ….» مهناز لبخندی روی لبهایش نشاند و خوشی را هم…
بیشتر بخوانید » -
پارت 8 رمان باغ سیب
« خانواده ی ما شهرستان زندگی می کنن و ما این جا کسی رو نداریم صبح می ریم بیرون و…
بیشتر بخوانید » -
پارت 7 رمان باغ سیب
گیج و منگ بودن برای حالی که داشت کم بود ….! خم شد تا صندلی را بردارد و در همان…
بیشتر بخوانید » -
پارت 6 رمان باغ سیب
از وقتی درسم تموم شده فرصت بیشتری دارم تا کتاب بخونم و روزهای کش دار تابستون فرصت مناسبیه برای گشت…
بیشتر بخوانید » -
پارت 5 رمان باغ سیب
لحن سرد و خشک و بدون انعطاف مرد پیش رویش اضطراب را تا حلقش بالا آورد و طعم گس و…
بیشتر بخوانید » -
پارت 4 رمان باغ سیب
آب دهانش را فرو داد و رمانش را به نرمی روی میز گذاشت و قدمی از میز فاصله گرفت و…
بیشتر بخوانید »