رمان زهرچشم پارت 84
میداند حریفم نمیشود و بارها گفته بود حین ملاقات با او حجابم را رعایت کنم و من حرفهایش را شنیده و از گوش در کرده بودم.
یاالله گویان و سربه زیر وارد میشود و من نمیتوانم لبخندم را قورت دهم.
اگر فرصتش را داشتم، دست دور گردنش حلقه میکردم و دقایقی خودم را توی آغوشش میانداختم.
تصور بازوهای مردانهاش دور تنم، رویاییترین و شیرینترین تصوریست که میکنم.
در را میبندم و تابی به سرم میدهم. او اما حتی نگاهم نمیکند.
– از کی اینجایی؟
روی مبل تک نفره مینشیند و میترسد با نشستن روی کاناپه کنارش بنشینم؟!
بزاق دهانم را قورت میدهم و دلم عجیب نشستن روی دستهی آن مبلی که او نشسته را میخواهد…
– از صبح…
ابرو بالا میاندازم و بر خلاف خواستهی دلم، روی مبل روبروییاش مینشینم و پا رو پا میاندازم.
– خب میتونیم حرف بزنیم.
– یه چیزی سرت کن بیا بشین حرف بزنیم.
پوزخند میزنم…
انگار خسته نمیشود از چکش توی هاون کوبیدن…
– من راحتم اینطوری.
نگاهش را بالا میکشد…
نه به موهای بلند و مواجم نگاه میکند، نه به لختی سرشانهام.
مستقیم زل میزند به چشمان پر شیطنتم که زیر چتریهایم است…
– من راحت نیستم.
سرم را با دلبری کج میکنم و دلش حتی یک تکان کوچک هم نمیخورد…
اصلا دلی توی سینهاش دارد یا خدا سینهاش را از سنگ ریزه پر کرده است؟!
– چی ناراحتت میکنه علی؟ دو تا دونه تار مو؟
دوباره دست پشت گردنش میبرد و اینبار الله و اکبری زیر لب میگوید و نگاه میگیرد
– کاش این لجبازیات رو کنار بذاری ماهک.
شانه بالا میاندازم و او تکیه به مبل میدهد و بدون اینکه نگاهش را حوالی من سر بدهد، میگوید
– یه بار دیگه معذرت میخوام که ناخواسته ناراحتت کردم.
مکث میکند و روی مبل جابهجا میشود. راحت نبودنش را میشود حتی از نشستنش تشخیص داد.
– ولی باید بدونم چرا ناراحت شدی یا نه؟!
پاهایم را جابهجا میکنم و اینبار پای راستم را روی پای چپم میاندازم
– لزومی نداره بدونی. تو بهم به خاطر مادرت پیشنهاد ازدواج دادی، منم ردش کردم.
– به خاطر مادرم نبود.
جملهاش خراش عمیقی به قلبم میزند و به خاطر مادرش نبود، به خاطر آمدن دختر بهار نام و فرار از او و عشقش نسبت به او بود، میدانستم!
– پس به خاطر کی بود؟ نکنه فکر کردی اگه آقا بالا سر نداشته باشم به راه فساد کشیده میشم و چون زیادی با خدایی خواستی زیر بال و پر خودت بگیری من و؟
سرش را بالا و پایین میکند و نگاه من روی دستی که تکانش میدهد سر میخورد.
نمیشود به جای بازیچه کردنم، با آن دستها نوازشم کند؟!
– داری کلا اشتباه میفهمی منو… ببین…
میان کلامش با پرخاش میپرسم
– یعنی میگی من نفهمم؟
دوباره نگاهم میکند. عاقل اندر سفیه و موشکافانه… انگار با یک موجود ناشناخته طرف است که نمیتواند حرفهایش را بفهماند.
– من باهات چیکار کنم؟
میتواند گوشهای از آن حصار فولادی دور قلبش را برایم باز کند به جای استفاده از من برای دور بودن از یک دختر متاهل…
– مگه قرار بود کاری کنی؟
لبش را توی دهانش میبرد و بدون حرف نگاهم میکند. من هم نگاه طلبکار و عاصیام را نمیگیرم و او بالاخره با ذکری زمزمه مانند دستی به صورتش میکشد.
– اصرار نمیکنم پیشنهادم رو قبول کنی… هر طور که خودت صلاح میدونی عمل کن.
لگد محکمی به پایش میکوبم که بالاخره دهان بازش را میبندد و آب دهانش را پر سر و صدا قورت میدهد.
– جمع لب و دهنت رو رها…
روی مبل جابهجا می.شود و چند بار پشت سر هم پلک میزند تا باورش شود خواب نیست.
– نظرت چیه از این خونه بری ماهی؟
بی تفاوت به شوکگیاش، خم میشوم و از روی میز کاسهی بزرگ چیپس را برمیدارم.
– به خدا این خونه نفرین شدهس… هر بار من اومدم اینجا یه جوری شوکه شدم که تا یه هفته بعدش نمیتونستم اصلا فکم رو ببندم…
– برگی از چیپس خانگ که رها با خودش آورده و شاهکار حاج خانم است توی دهانم فرو میبرم و حین جویدنش با لذت رو به رها میگویم
– دلت میخواست داشت تا آخر عمرش عزب بمونه؟
لبش را تر میکند…
هنوز باورش نمیشود…
او همچنان ماندن چند روزهی من در خانهی برادرش را باور ندارد، چه برسد به پیشنهاد ازدواجش…
با خودم نیست که دلم میخواهد دنیا از پیشنهاد علی باخبر شود…
– باور کردنی نیست…
اخم کرده و ظرف چیپس را روی میز میگذارم
– چرا؟ من لیاقت داش عابد و زاهدت رو ندارم؟
چهرهاش سرخ میشود و من اما بی اهمیت به خجالتش، نگاه طلبکارم را از او نمیگیرم.
– نه به خدا.. منظورم این نیست. فقط… فقط…
میان جملهی تکه تکهاش میپرم
– فقط با خانوادهتون جور نیستم… یه دختر بی کس و کار و بی بند و بارم، ننه بابا هم ندارم که پشتم باشن… واسه سید علی و حاج محمد عاره که یکی مثل من عروسش بشه. مگه نه؟
تندی و پرخاش من باعث میشود بغض کند
– نه ماهی… به خدا من فقط تعجب کردم. هر کی ندونه من که میدونم تو چه دختر ماه و مهربونی هستی…
خودش را روی مبل جلو میکد و با صدای ضعیفی میپرسد
– خب جوابت بهش چی بود؟
دستتون درد نکنه که زود گزاشتید.ممنونم.میشه یه کم پارتا رو طولانی بزارید.