رمان بالی برای سقوط
-
رمان بالی برای سقوط پارت ۱۰
آینه را برداشتم و سریع به اتاق قبلی بازگشتم. نگاهی در آینه به صورت خودم انداختم و از این حجم…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۹
نچی کردم و با خنده نگاهش کردم. – بیخیال دختر…تو همچنان نگاهِ خوبی به آقای دکتر نداری چه ربطی به…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۸
مردها روی مبل نشسته بودند و خانومها، پایین مبل جاگیر شده بودند. یکی یکی چای را تعارف کردم و سپس…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۷
تهِ این داستان را با تمام تلاش میدانستم. خیلی بد بود…اینکه بدتر از همهی بدبختیهایت، حتی ذرهای علاقه به مرد…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۶
– دارم تموم تلاشم رو میکنم مخالفت کنم اما تنهایی که نمیشه، چون اینجور شما زیادی خوش بحالتون میشه! با…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برا سقوط پارت ۵
چشمانم از طرز صحبت صدرا بیشتر از این گرد نمیشد و متوجهی خندههای پر از مقاومت عاطی شدم. از کی…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت۴
به حرفش خندیدم و گوش به درس دادم. کلاس تمام شد و من با خستگی تمام کولهام را روی شانه…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۳
لبش را جوید و ادامه داد: – چون باباش حجره داره وضع مالی خوبی دارن…یه خواهر کوچیکتر از خودش هم…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۲
و من خوب میدانستم تمام حرفهای بابا از زیرگوش خواندنهای این زنک بَرمیآید اما… خب من آمین بودم! کسی که…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت۱
– بدبخت شدم…وای بدبخت شدم…دیدین خاک به سرم شد؟!…خدایا من چه غلطی کنم، این چه مصیبتی بود! جلو آمد و…
بیشتر بخوانید »