رمان بالی برای سقوط پارت ۱۱۲
مردمک در حدقه چرخاندم و پس از اتمام کار صورتم دست به سمت پنکک بردم که چشمان گرد شدهاش را به همراه داشتم.
– مثلا میخوای تو بیمارستان چه خبری باشه؟ بده میخوام یکم به خودم برسم؟
دست به سینه شد و نمایشی سرش را بالا پایین فرستاد و روی تخت نشست. پلک بستم تا خط چشمی بکشم که اینبار طاقت نیاورده لب باز کرد:
– خدایی حق بده شک کنم آخه تو چند بار خط چشم کشیدی که الان واسه من وایسادی داری میکشی؟
چشمم را که باز کردم از درآوردن خط موردعلاقهام خندهای کردم و ادامهی هنرنماییام را به سمت چشم راستم بردم.
– تو الان گیرت رو خط چشم کشیدن منه؟ بابا میخوام یکم به خودم برسم مثل عذادارا نشستم تو خونه کسی رغبت نمیکنه نگام کنه!
صدایی صاف کرد و کمی مرموز شد.
– احیانا منظورت از کسی دکتر طلوعی نیست؟
چشم باز کردم و همزمان که به سمتش چشم غره رفتم خط چشم را کنار گذاشتم و در ریمل را باز کردم.
– این حرفا دیگه از من گذشته!
چشم ریز کرده بود و سعی میکرد خندهاش را پنهان کند و چه میکردم اویی را که فقط دنبال یه سوژه بود!
دست از کار کشیدم و به سمتش چرخیدم.
– محدثه؟
دست به سینه جانمی گفت.
– بعضی وقتا…تو این چند روز…یه فکرایی میزنه به سرم که میترسم یهو عملیشون کنم.
چطور مگه؟ چه فکرایی؟
لب بهم فشردم و از گوشهی چشمم رژلب قرمز رنگ را پاییدم اما منصرف شده از رنگش اخمی کردم.
– هیچی فقط…میزنه به سرم برم به فراز همهی حقیقت رو بگم.
چانه بالا انداخت.
– احیانا این افکار از اون شبی بلند نمیشه که تا صبح از سر احساساتت بهش گریه کردی؟
گوشهی لبم به چپ کشیده شد و برگشته رژلب آجری رنگ را به دست گرفتم و با صدایی نازک شده لب زدم:
– نمیدونم.
صدای تک خندهاش و سپس بلند شدنش از روی تخت به گوشم رسید.
– نمیدونم نه…حتما!
با خجالتی که عجیب میان تن و بدنم ریشه دوانده بود رژلب را روی لب زدم و لبهایم را روی هم مالیدم.
– خانم دکتر عزیز به نظرم تا اطلاع ثانوی منصرف شو…دلیل میخوای؟ باشه بهت میگم…اگر پای آتنا وسط نبود من صد درصد تو رو مجبور به همچین کاری میکردم چون حق مسلم آویناست که شناسنامه داشته باشه!
با یادآوری غصهاش و شناسنامهی نداشتهاش پلکی بستم و کنارههای میز را کمی فشردم.
– اما تا وقتی که پای آتنا وسطه عمراً از فتنه گری دست برداره…من فرازو خوب میشناسم…آدمی نیست که قید بچهشو بخواد بزنه یا حق مسلم مادری رو از تو بگیره…چیزی که تو هر شب با استرسش میخوابی!
متفکر روی تخت نشستم و سری تکان دادم.
– ولی هم من فتنه گری اون زنیکه رو میشناسم هم تو…به امید اینکه بگی و پشت بندش اتفاقی نیفته اشتباهه…اون دختر اگر دستش از هر کاری کوتاه بشه نهایت میره گوش مردمو پر میکنه که بچه از یکی دیگهست و تا دید فراز میخواد با من ازدواج کنه بهونه بچه رو گرفت تا نذاره بهش برسم و از این شر و ورا.
کاملا درست میگفت. اما دل آوینا چه؟
دخترکم آرزوی داشتن پدر داشت…اصلا این به درک…دخترک شناسنامه نمیخواست؟ قرار نبود به مدرسه برود؟
– پس من چیکار کنم؟ آوینا دو سال دیگه باید بره مدرسه…از اون بدتر بهونه گیریاش واسه پدر داشتنش بدتر شده!
جلو آمد و کنارم روی تخت نشست.
– اول از همه باید ثابت کنی این دختر، دختر تو و فرازه…باید پشتوانه تو این مدت جمع کنی، صدرا و رضا به تنهایی پاسخگوی این قضیه نیستن…تو باید مامان و بابات و عاطی رو اطلاع بدی…از اون ور هم حاج خانم و حاج آقا رو خبر بدی!
صحبتهایش گویی عاقلانه به نظر میرسید و خب…من آنقدری در گیر و دار احساسات درونی خود بودم که منطقم در این میان جایی نداشت.
– خب؟
– من میگم حتی تا قبل از فهمیدن بقیه فراز هیچی نفهمه…همه که فهمیدن، همه که باور کردن، وقتی دیدی حمایت همه رو داری وقتشه که بری به فراز بگی!
– اما اگر دیر بشه چی؟ اگر تا اون موقع عقد کنن من نمیتونم چیزی بگم که!
– مسئلهی اصلیِ بعدی دقیقا همینجاست…یا فراز تا اون زمان عقد نکرده یا کرده، اگر عقد نکرده باشه که قضیه مشخصه اگر نکرده باشه باز هم قضیه مشخصه از نظر من…یا طلاق میگیره یا در حین داشتن دخترش میتونه به زندگیش برسه!
بغ کرده دستانم را درهم گره زدم.
– الان دردتو به من بگو…دردت دخترته که نه پدر داره نه شناسنامه یا خودتی و دلت که نمیذاره اون ازدواج کنه؟
لب زدم:
– فکر کنم هر دو.
دستم را فشرد و باعث شد سر بالا بگیرم و چشم به چشمش بدهم.
– اگر خدا بخواد شما دوتا بهم برسین بهم میرسین…روالش دیگه مهم نیست…چه اون ازدواج کنه چه نکنه!
***
دستی به موهایم میکشم و از زیباییشان برقی در چشمم مینشنید.
شکلاتی کلاژن شدهاش زیادی در چشم میزند و زیبایی صورتم را چندین برابر کرده است.
– نگفته بودی میری صورت درمانی!
از واژهی به کار برده شده پقی زیر خنده میزنم و دست جلوی دهان میگیرم.
– خدا لعنتت کنه این چه کلمهای بود آخه؟
– والا خب…خبر نداری از زمانی که اومدی چپ و راست چشم کارمندای اینجا رو تو میچرخه…این بین فقط خوش خوشانِ من حرص خوردن اون زن