اینم فقط غش کردن رو بلده !! قاشق توی دستمو توی ظرف غذا پرت کردم دست به سینه خیره اش شدم و با تمسخر گفتم : _چیه باز غش و ضعف کردی؟؟ داداش تو که خیر سرش روشن فکره بعد یه مدت یادش میره بابا !! بدون توجه به …
ادامه مطلب »آرشیو ماهانه: آگوست 2020
رمان غرقاب پارت ۶۸
ـ برای فراموش کردنت، چقدر عمر لازمه علی؟ چشمانم پر شد، دستان او اما جسارت پیدا کردند و جلوتر آمدند. به نشستن انگشتانش، روی دستم چشم دوختم و صدایش را به جان گوش هایم انداختم. ـ فرق من و تو اینه که تو برای فراموش کردن من می جنگی …
ادامه مطلب »رمان ویدیا جلد دوم پارت ۲۴
#ایران_تهران #علیرام نگاهش به صفحه ی لب تاپش بود و تمام فکرش درگیر مراسم فستیوال یلدا. بن سان وارد اتاق شد. -غرق نشی! -شنا بلدم. خودشو روی تخت پرت کرد. -چیکار می کنی؟ -دارم رو طرح مراسم کار می کنم. -آخر هفته میای بریم مزرعه؟ لب تاپ رو بست و …
ادامه مطلب »رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت ۴۹
_خوبه دیگه کارت تمومه تا خبرت کنم _چشم قربان تماس رو قطع کردم و گوشی روی صندلی کنارم پرت کردم و با لبخندی گوشه لبم به سمت شرکت روندم کیفم یه جورایی کوک بود و برعکس روزای قبل که کاری جز دعوا و غر زدن سر منشی نداشتم …
ادامه مطلب »رمان غرقاب پارت ۶۷
_ چندماهی می شه! باز هم نگاهی دیگر…یک نگاه سبک شده ی پرواز کرده! ـ یه سوال بپرسم؟ سکوتم اجازه نداد به پرسیدنش. ـ اون روز…توی اتاق فیزیوتراپی، خودت بودی؟ نگاهش کردم، با یک غم سنگین شده میان مردمک هایم و او، تلخ لبخند زد. به صندلی اش تکیه …
ادامه مطلب »رمان غرقاب پارت ۶۶
اوهم حالا داشت متفکر و کلافه نگاهم می کرد. این بدشانسی بزرگی بود که دقیقا وقتی چیزی تا ساعت پروازم نمانده، گریبانگیرم شده بود. ـ بریم سمت امانات فرودگاه، شاید کسی به اون جا تحویلش داده. خوشبینانه نظر می داد، با این همه من هم سعی کردم مثل او …
ادامه مطلب »رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت ۴۸
با وحشت نگاهم کرد و گفت : _چته چی شده ؟؟؟ با بهت اشاره ای به تخت قرمز شده از خون کردم و نالیدم : _بهم دروغ گفتی که قبلا بکا…رتمو گرفتی آره کثافت ؟؟ نیشخندی بهم زد و بی اهمیت گفت : _چه فرقی میکنه بالاخره که …
ادامه مطلب »رمان ویدیا جلد دوم پارت ۲۳
#ایران_تهران #علیرام نارمین بین دوستهاش نشسته بود و صدای موزیک شاد تمام سالن رو برداشته بود. پا روی پا انداختم. -الان ما تو این تولد دخترونه چیکار می کنیم؟! بن سان خندید. -مام اومدیم تا این موجودات خوشگل و نگاه کنیم دیگه! سری تکون دادم. با صدای جیغ نارمین هر …
ادامه مطلب »رمان غرقاب پارت ۶۵
من حس می کردم، هرچقدر سنم بالاتر برود، جلوی عشق مقاوم تر می شم. دیگر دست و دلم نمی لرزد…دیگر قرار نیست بدنم رعشه ی یک حس بی امان را بگیرد اما….اشتباه می کردم! لمس دستان مردی که با زبانش، عاشقم کرد و با حمایت هایش…پابندم، هرچقدر هم سنم …
ادامه مطلب »رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت ۴۷
با فکر به اینکه بازیم داده خشمم اوج گرفت و جعبه خالی رو توی دستم فشردم که امیرعلی صدام زد و گفت : _چی داخلشه بده ببینم اینقدر توی فکر فرو رفته بودم که متوجه اطرافم نبودم که جعبه رو از دستم بیرون کشید با ندیدن چیزی عصبی …
ادامه مطلب »