ماه: مرداد ۱۳۹۷
-
پارت 29 رمان معشوقه اجباری ارباب
مختار خندید و گفت: باز چیکار کردی تو؟! – هیچی… کاری که ایشون ناراحت بشه رو نکردم! – نکردی؟ مختار…
بیشتر بخوانید » -
پارت 28 رمان معشوقه اجباری ارباب
با لبخند نگاش کردم و گفتم: زبون پرنده ها قشنگه؛ چون نه قهر می کنن؛ نه بلدن دعوا کنن. ***…
بیشتر بخوانید » -
پارت 27 رمان معشوقه اجباری ارباب
آراد چش شده؟ بدجور حالش بد بود. یه سیبو چاقو برداشتم. روش نقش گل کشیدم، جلوش گرفتم و گفتم: –…
بیشتر بخوانید » -
پارت 26 رمان معشوقه اجباری ارباب
آبتین بهم گفت: بابا بامرام! تو که ضایعمون کردی! خندیدم و گفتم: عیبی نداره! پرهام از بیرون داد زد: آبتین!…
بیشتر بخوانید » -
پارت 25 رمان معشوقه اجباری ارباب
صدای پسری اومد: برفی… برفی کجایی؟ سرمو بلند کردم و نگاش کردم. یه پسری که با من خیلی فاصله داشت،…
بیشتر بخوانید » -
پارت 24 رمان معشوقه اجباری ارباب
آراد: بس کنید دیگه… یه کاری نکنید سه تاتونو از ماشین پرت کنم بیرون! ماشین پرهام کنار ما رانندگی می…
بیشتر بخوانید » -
پارت 23 رمان معشوقه اجباری ارباب
از پله ها می رفتم بالا که صدای آرادو شنیدم: یک بار بهتون گفتم کارای پدرم به من مربوط نیست.…
بیشتر بخوانید » -
پارت 22 رمان معشوقه اجباری ارباب
پوزخندی زد و گفت: تو این دوره و زمونه مجانی بهت نگاه هم نمی کنن، چه برسه به این که…
بیشتر بخوانید » -
پارت 21 رمان معشوقه اجباری ارباب
– اوهوم! – کاش آقا می ذاشت بری دکتر. می ترسم مشکلی چیزی داشته باشی. – اون بذاره من برم…
بیشتر بخوانید » -
پارت 20 رمان معشوقه اجباری ارباب
نگام کرد و گفت: خیلی زبون درازی می کنی… یه کاری نکن اعصابم خرد بشه! تو چشماش نگاه کردم و…
بیشتر بخوانید »