رمان عابر بی سایه

رمان عابر بی سایه

5
(2)

نام رمان : عابر بی سایه
نویسنده : زینب ایلخانی

خیابان هاى این شهر مرا بى تو نمیخواهند…
خاطره هایم امشب به یقین جنایت کار ترین قاتل زمانه خواهند شد…
به من که نه!
به زنى که زمانى دوستش داشتى رحمى بکن و قدرى از خودت را برایم باقى بگذار
و چه قدر امروز معنى این چند سطر توصیف از جنسیتم را خوب میفهمم
“زنانگی یعنی اینکه
گوشی تلفن را برداری
و برای جایی رفتن از کسی اجازه بگیری…
نه که عهد قجر باشد،
نه که اجازه ات دست خودت نباشد،
یک وقت هایی
آدم دلش می خواهد اجازه اش را بدهد دست کسی
تا دلش قرص شود که مهم است برای کسی!
این روزها که بی اجازه و با اختیار می زنم بیرون
انگار بی کَس ترین زن عالمم…”
چه قدر متنفرم از عابران دست در دست هم گره خورده!
از دخترکانى که شانه اى مردانه در کنارشان دارند…
من امروز ،حتى از منى ،که تو را ندارم
متنفرم…
خورشید بى رحمانه به صورتم میتازد
و من در مرداد آتشین تابستان ،شاهد انجماد
یکباره تمام احساست بودم…
در ایستگاه اتوب*و*س نشستم و خیره به مردم این شهر
هنوز تو را جست و جو میکردم!
میبینى هنوز چه قدر دیوانه ام ؟؟ که به یافتن کسى که حتى لباسش شبیه تو باشد و ثانیه اى مرا امیدوار کند که تو هنوز در این شهرى دل بسته ام؟!
این اشک ها آبرو سرشان نمیشود !
نگاه ترحم انگیز منتظران اتوب*و*س خط واحد برایم مهم نیست…
راستى ایستگاه آخر کجاست؟!
ایستگاهى که من اورا پیدا کنم چه نام دارد؟!
سرم را به دیوار شیشه اى ایستگاه تکیه میدهم
چشم هایم را که میبندم؛
گوش هایم کر میشود از صداى بوق ماشین ها و هیاهوى خیابان؛

 

 

به درخواست نویسنده همه پارت های رمان عابر بی سایه برداشته شد 

 

 

romanman.ir

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا : 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا