رمان زهر چشم

رمان زهر چشم پارت ۱۴

4.2
(13)

پلک می‌بندم تا اسمش را، حرف‌هایش را، نگاه پر انزجارش را، بدون احتیاج به دارو از ذهنم دور کنم و بدون اینکه موفق شوم، دوباره پلک باز می‌کنم.

– خوبم، چیزیم نیست.

موهایم را کنار می‌زند و نگاهش، پر از نگرانی در تک تک اعضای چهره‌ام می‌چرخد.

– اما داری می‌لرزی!

نگاه از چشمانش می‌گیرم و اقدام به بلند شدن می‌کنم که مانع می‌شود.

– بشین چند لحظه، ممکنه فشارت افتاده باشه.

دو انگشتش را روی رگ تپنده‌ی مچ دستم می‌گذارد و با جدیت نگاه به ساعت بسته شده دور مچش می‌دوزد…

– آخه من چند بار خواستم اذیتت کنم که ازم ترسیدی ماهک؟!

سؤالش را بی‌جواب می‌گذارم و او بعد از نفس عمیقی که می‌کشد، نگاه از ساعتش می‌گیرد و انگشتانش بین انگشتانم گره می‌خورند

– طپش قلب داری… از هیجانه.

لب تر می‌کنم او با فشاری که به شانه‌هایم وارد می‌کند، مجبورم می‌کند روی کاناپه دراز بکشم و سر روی پایش بگذارم.

– هیچ‌وقت در مورد خودت حرف نمی‌زنی برام ماهک!

پلک می‌بندم و انگشتان او با مهارت بین موهای بلندم می‌لغزد.

– کی و چطور خانواده‌ت رو از دست داری؟ چطور اومدی نیشابور؟

لب تر می‌کنم و انگار قطره به قطره‌ی آب تنم را با سرنگ تخلیه کرده‌اند. حس دردی که توی دلم مانند سیخ داغ عمل می‌کند، مجبورم می‌کند کوتاه جواب بدهم.

– تصادف کردن…

– فامیل دیگه‌ای نداشتین؟ تو تنهایی چطور تا حالا دووم آوردی؟

دلم را انگار کسی میان چنگش می‌گیرد و با تمام توان فشارش می‌دهد، جگرم را هم همینطور…

صدای عربده‌ی مردانه توی گوش‌هایم می‌پیچد که مغزم را آزار می‌دهد و دلم نمی‌خواهد به یاد بیاورم آن صدای آزاردهنده‌ی منحوس را…

– یه عمو داشتم.

مکث می‌کنم و نفرت توی دلم می‌جوشد

– که اونم مرد. هیچ کس رو نداشتم و خودم خواستم بیام نیشابور، چون تهران برام نحس بود.

بی‌اهمیت به انگشتان مردانه‌اش که بین موهایم می‌رقصد، از روی پایش بلند می‌شوم.

– حرف زدن در موردشون حالم رو بد می‌کنه.

می‌ایستم و دستی به لباسم می‌کشم، فعلاً کارم با عماد استوار تمام شده بود.

– من لباس عوض کنم.

مخالفت نمی‌کند و من او را روی کاناپه‌ای که برایم نفرت‌انگیزترین مبل شده بود تنها گذاشته و بعد از برداشتن گوشی‌ام، وارد اتاق خواب می‌شوم.

فیلم را متوقف کرده و گوشی را توی کشوی پاتختی جای می‌دهم، توی اتاق دور خود می‌چرخم و هنوز هم حس عذاب گلویم را می‌فشارد.

حس زنی را دارم که با وجود تعهد به مردش، با مرد دیگری روی هم ریخته و از این احساسات ضد و نقیض نفرت دارم.

از تعهدی که ندارم و اما دست و پایم را به زنجیر کشیده نفرت دارم.

تاپ مشکی رنگ را با خشونت از تنم درآورده و روی تخت پرتابش می‌کنم و صدایی توی مغزم پژواک می‌شود.

« دلم نمی‌خواد رها با زالویی مثل تو دوستی کنه…»

لباس عوض می‌کنم و نزد عمادی که نوشیدنی‌ها را توی جام‌های بلوری ریخته، برمی‌گردم.

هیچ میلی به نوشیدن محتوای قرمز رنگ ندارم و عماد اما به محض جلب شدن توجهش به من، لبخند روی لب می‌نشاند و دست سمتم دراز می‌کند.

– بیا اینجا…

بدون مخالفت کنارش جای می‌گیرم و او دست دور کمرم حلقه کرده و تنم را بیشتر به خود می‌چسباند.

– دور بودن از تو و عطرت مثل نفس کشیدن توی هوای مسمومه.

جام نوشیدنی را به دستم می‌دهد و خود، جرعه‌ای می‌نوشد

این فضا آزارم می‌دهد و اما ناچار، به مبل تکیه می‌دهم و جام را بین انگشتانم می‌چرخانم که بوسه‌ای روی شقیقه‌ام می‌نشاند.

– می‌دونم اذیتت کردم ماهک، خیلی هم پشیمونم، ترک کردن تو حماقت محض بود که همون لحظه فهمیدم و اما کاری از دستم برنمی‌اومد.

باز هم حرفی نمی‌زنم و او سکوتم را پای دلخوری‌ام می‌گذارد. حلقه‌ی دستش دور تنم تنگ‌تر می‌شود و نفس عمیقش توی گردنم باعث می‌شود شانه‌ام را بالا بدهم و او کوتاه می‌خندد.

– هر چقدر ناز کنی خریدارم عزیز دلم. هر غُری هم که می‌زنی بزن.

لب‌هایم سخت‌تر از قبل روی هم چفت می‌شوند و پلک‌هایم را محکم روی هم می‌گذارم تا آرام بمانم و اما نمی‌شود با حس مضخرف توی وجودم مقابله کنم.

مورچه‌ها به جان مغزم می‌افتند و من خم می‌شوم، گیلاس نوشیدنی را روی میز برمی‌گردانم و می‌ایستم.

– چیزه… عماد من…

نفس عمیقی می‌کشد و او هم از روی مبل بلند می‌شود و مقابلم می‌ایستد، دستانش صورتم را قاب می‌گیرند و نگاهش بند نگاه لرزانم می‌شود.

– می‌فهمم هنوز ازم دلخوری، می‌دونم نیاز داری به فکر کردن و من دوست دارم ماهک.

انگشتان شستش گونه‌هایم را نوازش می‌کند و نگاهش بین چشمانم رفت و برگشت می‌کند.

– من تموم مانع‌های بینمون رو برمی‌دارم. این و بهت قول می‌دم ماهکم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا : 13

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا