رمان حرارت تنت

رمان حرارت تنت پارت 38

4.5
(22)

مسیح با پرخاش سوئیچ رو سمتش می گیره : بپر موتور ماشین رو داغ کن که اگه یه مو از سرش کم بشه دهنت سرویسه
کسری سوئیچ رو میگیره و همزمان که سمت ماشین میره میگه : معلوم نیست به خون هم تشنه ن یا قراره جای لیلی
مجنون رو پر کنن …
مسیح خم میشه و روی دستاش بلندم میکنه که صدا بلند میکنم : آی … مسیح دارم میمیرم به خدا …
خدا نکنه … کم چرت بگو … میریم دکتر درست میشه …
عقب سوارم میکنه و خودش کنارم میشینه … کسری استارت میزنه … از باغ که بیرون میزنیم مسیح سمتم برمیگرده و
بیخ گوشم می گه : حالت بد بود از همون اول ، نگفتی !
چیزی نمیگم و پشت دستم رو روی گونه م می کشم … مسیح صدا بلند میکنه : بگاز این وامونده رو انگاری گاری می
رونی !
کسری کلانتری تا ظهر جوابگوعه ها … ساره نپیچونه نره …
مسیح گه می خوره نره ، زنیکه ی بی خانواده رو دوست دارم نره تا دهن ..
به سمتش برمیگردم و میگم : می … میشه یه ذره … یه کم مودب باشی ؟
پوفی میکشه و کسری جلوی بیمارستان نگه میداره ….
مسیح برو کلانتری … ساره نرفته بود رضایت نداده بود سندی که تو داشبورده میبری گِرو می ذاری تا بعد من می دونم
و ساره …
پیاده میشه و میخوام پیاده شم که خم میشه و نمی ذاره … روی دستاش بلندم میکنه … عصبی میگه : بذارم خودت بری
این بار شست پات بره تو چشمت ؟
خجالت میکشم از نگاه آدمایی که از کنارم می گذرن و میگم : مسیح بذارم زمین …
گوش نمیده و جلوی ایستگاه پرستاری میگه : بخش زنان یه نوبت فوری می خوام …
پرستار اتفاقا کسی داخل نیست و می تونین ببرینش …
داخل میریم و در که می زنه میگم : تو رو خدا بیارم پایین ، زشته …
پایین گذاشتن من و صدای بفرمایید داخل اتاق همزمان میشه .. مسیح دروباز میکنه و زیر لبی سلام می کنه … دکتر یه
خانوم میان ساله و با دیدنم لبخند میزنه … گونه هام رنگ می گیرن و من حالا دقیقا باید از چی برای دکتر حرف بزنم ؟
با تعارف دکتر رو به روش میشینم و مسیح هنوز سر پا ایستاده … دکتر نگام میکنه و میگه : طوری شده دخترم ؟ …

تند و با خجالت میگم : نه خب .. ینی شده …
مسیح تشر می زنه : نهان …
پوفی می کشم که مسیح میگه : ما رابطه داشتیم … زنم انگاری حالش خوب نیست !
خجالت میکشم و زن لبخند میزنه و میگه : می تونی روی تخت دراز بکشی ؟ …
لبم رو گاز میگیرم و با صدای ضعیفی میگم : خو … خونریزی دارم …
مسیح عصبی میگه : تو خونریزی داری ؟ … آره نهان ؟ …
دکتر با خنده میگه : چیز مهمی نیست آقا … میشه بیرون تشریف داشته باشین ؟
مسیح صراحتا میگه : نه … معلومه نمیشه …
مسیح !
دکتر چیزی بهش نمیگه و فقط رو به من می گه : باید معاینه بشی عزیزم … لطفا دراز بکش …
دوست ندارم معاینه بشم و مسیح جلو میاد … بازوم میگیره و از جا بلندم میکنه : عزیزم خجالت نداره … کم خون منو تو
شیشه کن .. خانومی کن و برو معاینه شو بفهمم چه غلطی کردم باهات !
دکتر ریز بین نگاهمون میکنه و گوش میکنم … بعد از معاینه حس میکنم دردم بیشتر شده … باز سرجا قبلم کنار مسیح
میشینم و دکترم سرجای خودش می شینه …
مسیح چی شد ؟ حالش خیلی بده ؟ …
دکتر نه ، چیز مهمی نیست و طبیعیه … تا دو سه بار اول همینطور میشه و شاید بازم با خونریزی همراه باشه … مراقبش
باشین … از لحاظ جسمی ضعیفه و از طرفی هم تا یکی دو روز رابطه نداشته باشین ….
مسیح نفس عمیقی میکشه و انگاری خیالش راحت میشه که چیز مهمی نیست …
دکتر چند تایی آمپول نوشتم که باید تزریق بشه …

میگم : نه …
هر دو سمتم برمیگردن که میگم : ینی … خب قرص و اینا مگه چشه که آمپول بنویسیم ؟
دکتر با خنده میگه : آدم یه مرد این فیزیکی ) با اشاره به مسیح ( که داشته باشه نباید بترسه … اما فردا یه دونه تزریق
داری ، باشه ؟
*
اخمو دستی برای تاکسی که داره نزدیکمون میشه بلند میکنه و همزمان میگه : اینم از زندگیه ما … ممنوع الرابطه شدم
با زنم !
به واسطه ی مسکن هایی که دکتر به خوردم داده کمی سر حال شدم و با این حرفی که مسیح می زنه میخندم و میگم:
حالا چرا گریه میکنی ؟ …
به سمتم برمیگرده و میگه : تو ام اگه دکترت به گنده بودنت و ریزه میزه بودن شریک زندگیت اشاره می کرد، همینطور
کارد می زدن خونت نمی اومد …
تاکسی صبر نمیکنه و از کنارمون می گذره که مسیح باز برای تاکسی بعدی دست بلند میکنه و من کنارش میرم .. دستم
رو دور آرنجش حلقه میکنم و میگم : در عوض من جون میدم بابت این گنده بودنت !
با خنده سمتم برمیگرده و میگه : نون ندادن تو بخوری ؟ …
با خنده میگم : پررو … تو خیلی نون خوردی دیگه که این شدی … من طبیعی ام …
تاکسی این بار جلوی پامون روی ترمز میزنه و هر دو سوار میشیم … مسیح آدرس کلانتری رو میده و راننده راه می افته
سمتم برمیگرده :
تو ماشین می شینی … نمیای داخل ، خب ؟
وا ، خب ینی چی ؟ …
راننده که انگار از اول درجریان حرف ها هست میگه : حق داره آقا … کلانتری جای زن جماعت نیست …
حرصم میگیره از راننده و روم رو اونور میکنم … مسیحم ناز نمیکشه چون این بار خودش رو مُحِق میدونه .. به کلانتری
می رسیم و مسیح پیاده میشه … پوفی می کشم و به صندلی ماشین تکیه میدم …
از پنجره بیرون رو نگاه میکنم و نگام می افته به یه دختر … دختری که همه ی حواسش به در ورودی کلانتریه و
توجهش سمت مسیح جلب میشه … دقت میکنم …

ریز به ریز حرکاتش رو که میبینم ته دلم خالی میشه … آسو ؟ … اون اینجا چیکار میکنه ؟ … خودمو پنهون میکنم …
بغض میکنم و دلم میگیره … آسو جای منو به مازیار گفته بود که شبونه آدم فرستاده بود برای بردنم و دزدیدنم ؟
جز آسو کسی از آدرس خونه ی مسیح خبر نداشت … آسو و تورج! … دستم رو روی پیشونیم می ذارم و دعا میکنم هرچی
زودتر این همه ابهام توی زندگیم حل بشه !
نمی دونم چقدر میگذره که مسیح رو می بینم همراه اهورا بیرون میاد … دستم سمت دستگیره میره که با دیدن آسو صبر
میکنم …

جلوی اهورا می ایسته ولی روی صحبتش با مسیحه و هرازگاهی از اهورا چیزایی می پرسه … مسیح نیم نگاهی سمت
تاکسی می ندازه. اونا در حال حرف زدنن و یاشار و کسری هم از کلانتری بیرون میان و کنار هم می مونن و با هم حرف
میزنن …
مسیح دست کسری رو می گیره و کمی دورش می کنه از جمع … در گوش هم پچ پچ می کنن و من دل تو دلم نیست
که پیاده بشم و سمت اونا برم …
حرف های مسیح و کسری که تموم میشه … کسری سمت تاکسی میاد و مسیح میره سمت آسو … با عصبانیت باهاش
حرف میزنه و بازوش رو میگیره میکِشه … پشت آسو به سمت تاکسی میشه و من نگران آسو میشم … آسو و من از
بچگی با هم بزرگ شدیم … آسو فرق داره با برادرش، جهان … فرق نداره ؟ …
بغض میکنم و از تاکسی پیاده میشم … یه قدم برمی دارم که کسری بهم میرسه و تخت سینه م میزنه … روی صندلی
می افتم ….
کسری بشین نهان .. زود باش …
به داخل هلم میده و من همه ی وجودم چشم شده برای آسویی که با پرخاش حرف میزنه و اهورایی که بازوی مسیح رو
گرفته تا مبادا از کوره در بره … داخل تاکسی میشینم و کسری کنارم جا میگیره …
کسری آقا برو .. یه کم سریع تر …
راننده از آینه ی ماشین نگام میکنه : خانوم شما ایشون رو می شناسی ؟…
حواس سمت اینه نگاهی پرت میکنم و سری تکون میدم که استارت می زنه و راه می افته … کسری هم همه ی
حواسش به همون سمتیه که آسو شاخ و شونه می کشه برای مسیح و کسری لب می زنه : عجب کَنه ای شده این !
چرا فرار میکینیم ؟ چرا نمی ذاری برم ببینمش ؟ …
نگام میکنه و می گه : از جونت سیر شدی ؟ … فرودگاه رو یادت رفته ؟ … دزدایی که اومدن خونه ت چی ؟ … این دختره
یه ریگی به کفششه …
گوشیت … گوشیتو بده بهم …
گوشیش رو در میاره و سمتم میگیره : دیگه کسی نه زنگ زده و نه پیام داده …
جواب نمیدم و شماره ی تورج رو میگیرم … برمی داره اما حرف نمیزنه که اشکم میریزه و با بغضی که توی صدام بیداد
میکنه میگم : تورج …
تند میگه : جان … نهان … خواهری … نهانم ….

دلم میریزه از این همه شباهتی که بین صدای تورج با همون آدمی که خونه ی ماهی زنگ زده بود و از فروش دختر اون
خانواده حرف میزد …
با گریه و پرخاش میگم : نهان مُرد … باشه ؟ …
مزخرف نگو لعنتی …
آسو هم ؟ … آسو مثله جهانه ؟ … اصلا می دونی چی به من گذشته ؟ .. اصلا حواست هست نه میای و نه میگی بیام؟
… تورج من و یادت رفتم ؟ … اصلا منو یادته ؟ …

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 22

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

‫32 دیدگاه ها

    1. یه کلام بگو نویسنده مینویسه یا نه
      نزدیک سه هفته هنوز پارت جدید نیومده
      یعنی واقعا واسه دو تا خط این همه وقت لازمه؟؟ آیا
      تکلیف ما رو روشن کن بریم پی کارمون

  1. جناب ادمین شما که رمانو کامل در اختیار داری پس چرا مارو میپیچونی؟؟؟؟؟؟
    نویسنده این رمانو تموم کرده که میخواسته بفروشه دیگه !!!
    تازشم شما توپارت گذاری از نویسنده جلو تری !!!
    خاهشا مارو احمق فرض نکن ، هی میگی نویسنده تا اینجا نوشته، تا اینجا به من داده !!
    نویسنده ام معلوم نیس چشه ؟؟یه بار می خواد بفروشه یه بار نه؟؟؟؟
    اووووف ملت مریضن به خدااااا

  2. من درکف رمان قصاص موندم هنوز تا حالا ۲۰۰تا بالا رمان خوندم اما هیچی بدتراز این نیست وسط رمان که میرسی جای خوبش دیگه نذارن…من موندم چرا جاهای سکسیشو
    حذف میکنن بازتر باشه که باحال تره 😒

  3. ادمین مام میدونیم کاری ازت برنمیادا ولی همینجارو داریم برا غر زدن شما به خودت نگیر.پارت نمیرسه بهمون خمار میشیم همه تنمون درد میگیره نمیفهمیم چیکا میکنیم😂

  4. ادمین مام میدونیم کاری ازت برنمیادا ولی همینجارو داذیم برا غر زدن شما به خودت نگیر.پارت نمیرسع بهمون خمار میشیم همه تنمون درد میگیره نمیفهمیم چیکا میکنیم😂

  5. سلام
    خواستم ازتون تشکر کنم بابت این داستان حرارت تنت. واقعا داستان قشنگیه. همین طور از نویسنده خلاق و خوش ذوق. یه سوال دارم چند پارت دیگه داره این داستان ؟ چون پارت های اخر نسبت به پارت های اول رمان بیشتر بود. این پارت های اخر که چند خط بیشتر نیستن.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا