رمان حرارت تنت

رمان حرارت تنت پارت آخر

4.2
(59)

سرش رو بلند میکنه و با نگاه شیشه ایش به مامان ماهی و بابا کمال نگاه میکنه و
میگه : بزرگ میکنین ؟
برق تحسین رو توی چشمای مادر و پدرم میبینم … کسری کالفه س از گریه ی
… ساغر … می دونم به زور بند شدهتا بلند نشه … بغلش نکنه … نبوستش
مامان ماهی با لبخند میگه : مسیح و تورج و کسری پسرای منن … یسنا و سودابه و
نهانم دخترای منن … کسریدست رویهرکی بذاره که اون دختر دوسش داشته باشه
.. که رو راست باشه و ال به الی حرفاش شیشه خورده برداشت نکنم … مادری
میکنم … کماله منم پدری میکنه … مهرت همونیه که برای نهانم یا سودابه م
گذاشتم … میخوام بگم فرق نمیذارم بینه دخترام با تو که قراره دخترم بشی … من
مادری می کنم و توام هوای پسرم رو داشته باش … خوشبتیه شما خواسته ی من از
! توعه … از کسری س
… رو میکنه سمت بابا کمال : شما اگر حرفی هست بفرمایید
بابام پرعشق زل میزنه به مامان ماهی و میگه : همونطور که انتظار می رفت … قلبه
! مهربونت همه ی حرفایی که باید زده میشد رو زد
… کسری تند میگه : بگم مبارکه ؟
… تورج خیار رو سمتش پرتاب میکنه : خودتو جمع کن … یه کم خجالت بکش
کسری ـ بیشین بینیم باو … واسه خواستگاریت کم مونده بود بگی خدا ساعتا رو جا
… به جا کنه زودتر برسیم خونه ی عمه اینا
تورج میخنده و میگه : به جونه خودت جونم داشت باال می اومد تا رسیدیم
کرور کرور قندی که تو دله یسنا آب میشه رو منم حس میکنم …. .مامان ماهی می
خنده … بلند میشه و کنار ساغر میشینه … انگشتر دسته خودش رو دست ساغر
میکنه و میگه : یادگار مادرم برای تو … یسنا و سودابه با نهان درک میکنن که من
! … االن مادر عروسم
به سمته ما برمیگرده … سودابه خونه مونده بابت بچه ای که دو هفته ای میشه به دنیا
… اومده … من میگم : جای آبجی سودابه و خودم میگم که راضی ام
… یسنا با محبت میخنده و میگه : ساغر هم مثله یلدا … برای خواهرم خوشحالم
. …کسری ـ عاقا مبارکه
. .همه می خندیم …. جدا زندگی روی خوشش رو نشون داده
*
…ـ این سایه بهم میاد ؟
… کالفه به ساغر نگاه میکنم : واااای … بذار کارش رو بکنه بنده خدا
… آرایشگر کالفه پوفی میکشه و به ساغر میگه : تو دو دقه آروم بگیر
…صدای یسنا از صندلی کنارم میاد : خو حق داره … استرس داره
… آرایشگره اونم صداش درمیاد : دارم رژ میزنم دختره خوب ، حرف نزن
می خندم به حال و روزمون و هنوز پنج تا عروس از پنج تا داماد شاکی هستیم که چرا
!باید امشب عروسی همه مون با هم باشه !؟!؟
ه سالن بزرگ با پنج تا آرایشگر که دارن پنج تا عروس رو درست میکنن برای شب
… از مرخص شدنه مسیح و اون روزی که خنده هامون پیچیده ۴ ماهی میگذره …
… ماها زندگی های متفاوتی داریم
مثال ساغری که هیچکدوم از خانواده ش نیستن چون راضی نبودن به این وصلت و
مامان ماهی قول داده به ساغرکه برای اونم مادری میکنه … مامان ماهی خیلی مادره
! … خیلی خیلی … خوش به حاله ما ها
یا مثال آسویی که خانواده ش از کانادا اومدن و برادرش دوست صمیمی تورجه و تورج
… اهورا رو تضمین کرده که آسو رو خوشبخت میکنه
یا یسنایی که تورج یه گوشمالی حسابی به نادر داده بود …. تا دیگه یسنا رو تهدید
نکنه و تورج خیلی زود دلباخته ی یسنا شده بود … یسنا زنداداشه من میشد و من می
… دونستم که لیاقتش خوشبختیه
آخرشم سحرناز با کلی چک و چونه شده بود زنه یاشار … ینی امشب زنه یاشار می
شد … هفت خانه رستم رو رد کرده بودن …. نه ، همه مون رد کرده بودیم … چیزی
بیشتر از هفت خان … اندازه ی یه زندگی … ما یه زندگی رو رد کرده بودیم …
. … زندگی زورش از همه بیشتره … اما روی خوشش رو نشونه ما داده
صدای ونگ ونگه بچه حواسم رو پرت میکنه و از توی آینه ی رو به روم نگام می افته
… به سودابه ی سودا به بغل
… من جونم می ره برای این خواهرزاده ی کوچولوم

 

ـ الهی دورت بگردم سودا جونم
… سودابه ـ خدا نکنه شب عروسیت از این چیزا نگو … چه خوشگل شدی
نگاش رو می چرخونه و بقیه ی عروسای امشبم میبینه و میگه : نه … مثل اینکه همه
… تون خوشگل شدین
می خندیم … باالخره ارایشگرا دست برمی دارن و شاگردشون میگه : بیرون هر پنج
… تاشون منتظرن
دخترا به هم چشمک میزنیم و تور ها رو پایین میاریم … می خوایم اذیت کنیم و کمی
. … دلمون سر به سر گذاشتنه اون دامادا رو می خواد
به نوبت از پله ها پایین میریم و سودابه جلوتر از همه مون رفته … صداش رو
… میشنوم : عاقا هرکی زنه خودش رو برداره بره
دخترا کنار هم می ایستیم و هنوز چند ثانیه نگذشته که مچ دستم رو یه دست مردونه
میگیره … یه دست مردونه ی عضالنی … دستی که فقط برای مسیحه و صداش رو
… میشنوم : موی بلند و ریزه میزه ی من همینه
! میخندم و آرایشگر سره خود موهام رو فِِر درشت کرده بود و مسیحم کم بََال نبود
… صداهاشون رو میشنوم
… کسری ـ ای دهنت ساغر ، صد بار گفتم موهات رو بلند کن
… یاشار ـ اسکُُل دو تا موی بلند یهو دیدی دسته نهان رو گرفتی
… اهورا با خنده میگه : آسو جونه اهورا کیه ؟ .. دستا باال
آسو هم نامردی نمیکنه و دستش رو بلند میکنه …. دخترا شاکی میشن و اهورا سراغه
… عروسش میره … دستش رو میگیره و میگه : آ قربونه آسوی اهورا
… صدای سحر ناز بلند میشه و شاکی میگه : ینی تو منو نشناختی یاشار خان ؟
حاال که صداش بلند شده یاشار سمتش میره و میگه : به مرگه خودم این اهورا پدر
. . سوخته هم آسو رو نشناخت
… منتها زیادیُُگُُرگه رگه خوابه آسو رو بلده
… کسری ـ خان داداش فقط منو تو موندیما
تورج ـ بمیر بابا ، همون سمته چپیه یسناس … من یسنا رو نشناسم باس برم بمیرم

… یاشار ـ کسری برو بمیر فقط … ساغر این چی بود انتخابش کردی ؟
… ساغر لوده میگه : سرم کاله رفت
!کسری ـ داشتیم ؟!؟
… مسیح ـ خفه بمیرین ، دیر شد
. . اولین قدم رو برمیدارم که پام پیچ می خوره
… ـ آخ
مسیح نگام میکنه : خوبی یکی یه دونه ؟
… صورتم از درد درهم میشه : آخه این عروسی گرفتنه دوباره چه صیغه ایه ؟
مسیح می خنده و توی این کت و شلوار با اون موهای براق و درست شده ش هزار
برار جذاب میشه و میگه : از حاج بابا خواستگاری کردم … گفت بردار ببر این بچه رو
… راحتمون کن … منم بر می دارم می برم
خم میشه ومنو روی کولش میندازه …. جیغ میکشم… حالت هوع میگیرم
ـ مسیح بیشور بذارم زمین … وای افتادم … یا خدا … مسیح با توام … مسیح بچه

مسیح هول میشه و این بار منو بغلش میگیره … یه دستش دوره شونه هامه و دست
. … دیگه ش زیر زانوهام
… کسری ـ کمی مالیم تر برادر جان
! مسیح با خنده میگه : خفه … زنمه
همه سوار ماشینامون میشیم تا بریم … پدر و مادرا توی باغ بزرگی که گرفتن منتظره
ما موندن … بابا کمال خانوم بزرگ رو دعوت کرده و این بار خانوم بزرگ خجالت
میکشیده بیاد و نیومده … شاید یه روزی کینه و کدورت ها رفع بشه … یه روزی همه
کوتاه بیان وگذشته رو دور بریزن… من دور ریختم … من می خوام با مسیح خوش
باشم و خوش بودن نه برای من … برای هر آدمی … با دور ریختنه گذشته ش
ممکنه … دور میریزم و یادم میره با چه مشکالتی زندگیمون ختم به خیر شده …
مهم ختم شدنش به خیره ! … مهم خداییه که می بینه … خدایی که زمین رو با نظم

 

افریده .. نظمی که اگه چند سال هم بگذره هرکسی تاوانه کاری که کرده رو میده ….
! عدالته خدا باقیه
به باغ میرسیم و به نوبت دامادا دست عروسشون رو میگیرن و داخل میریم … به
مسیح غر زدم که چرا باز عروسی گرفتیم … اما ته دلم ناراضی نیستم … این
… عروسی کجا و اون عروسی کجا ؟
این بار ستاره های آسمون برام جذاب تره …. مسیح مهربون تره … بچه م توی
جشنمون هست و همه چیز قشنگ تره … حتی رنگ الکه ناخنم … حتی مهربونیه
…ماهنوشی که قبال شمشیرش رو از رو بسته بود
! من راضی ام به این جشنه دوباره
*
) سال بعد ۵)
اخمو پیراهن گل گلی و نخیه نوال رو تنش میکنم و کمی نق میزنه … میدونه اعصابم
… خورده … چیزی نمیگه
آتریسا دختره آسو کنجکاو به پیراهن نگاه میکنه و میگه : خاله از اینا برا منم داری
… ؟ از جا بلند میشم : نه قربونت برم خاله ، میگیرم برات بعدا
. … صدای داد کسری و با جیغ متین بلند میشه
. … کسری ـ من بررررردم … هووووووراااا
… متین عصبی جیغ میکشه : جرزنی کردی دایی
پوفی میکشم و بیرون میرم : چه خبره اینجا ؟
تورج کالفه دختر دو ساله ش رو روی دستاش تکو تکون میده تا آروم بشه … طفلک
از جیغه کسری ترسیده وتورج عصبی رو به کسری میگه : کره خر … بچه رو بیدار
… کردی
… کسری بلند میشه وِِقِر میده : من بردم … من بردم
. … ـ کسری ما داریم میمیریم از استرس تو خوشِِته ؟
کسری ـ بابا یه توله پس انداختن این حرفا رو نداره … یاشار چی باشه و بچه
آوردنش چی باشه ؟ یسنا از سرویس بیرون میاد : مسیح نیومد نهان ؟ … دیر شد ،
… االن مالقات تموم میشه
تورج شاکی نگاش میکنه : خار مادره ما رو این بچه اورد جلو چشمون … بیا بگیرش
… خب
… متین جلو میاد و تخس میگه : داداشت بازم جرزنی کرد
. … خنده م میگیره : ولش کن مامان جان … بچه س
… صدای خنده ی ساغر از آشپزخونه میاد و میگه : شوهرم مُُردیه برا خودش
صدای جیغه نوال از تو اتاق میاد که کسری زودتر از من داخل میره … اصال نوال رو
یه جوری متفاوت تر از بقیه دوست داره … صداش رو از اتاق میشنوم : اهورا بیا
… دخترت گیسای نوال رو کند

 

پوفی میکشم … خودمون کم بودیم حاال هرکدوم دو سه تا بهمون اضافه شده
… اهورا سرش رو از توی روزنامه بلند میکنه و رو به من میگه : آسو کو ؟
… ـ داره ظرفا رو میشوره بیچاره با ساغر هستن
. … تورج ـ یه زنگ بزن به مسیح ببین کجا مونده
عصبی سمت تلفن میرم و شماره ش رو میگیرم ، بعد از چند تا بوق برمیداره …
نمیذاره حرف بزنم و تند میگه : به جانه نهان ترافیکه خفن … شما اماده باشین .. من
. … ده مین دیگه تو پارکینگ میبینمتون
گوشی رو قطع میکنه … پوفی میکشم و میگم : بیاین پایین میگه ده مین دیگه میرسه
. … … ( رو به متین ) مامان جان جمع کن بازیتو دسته آبجی رو بگیر برین دمه در
باالخره همه آماده میشیم … بیرون میریم … بعد از ۵ سال خدا به یاشار اینا بچه
داده … بیمارستانن و ما همه جمع شدیم تا بریم و قدمه نو رسیده رو تبریک بگیم
… .
با سر و صدا وارد پارکینگ میشیم که ماشین مسیح داخل میاد … پسرا سرش هوار
… میشن
. … تورج ـ کجا موندی بابا ؟
. … کسری ـ آقا نوال با ما میاد …. ساغر بپر باال
ساغر بچه ی یک ساله ش رو بغلش جا به جا میکنه و به نواله سه ساله ی
من چشمک میزنه که سوار بشه … نوالم از خدا خواسته با اونا میره که متین میگه :
…مامان تو رو خدا منم با آتریسا اینا بیام … باش ؟
… مسیح که پیاده میشه میگه : برو پسرم برو
… متین تند سمت ماشینه اهورا میره که میگم : ععع ، بچه رو کجا می فرستی ؟
… مسیح چشمک میزنه : بریم باال لباس عوض کنم خب
. … ـ دیره … دیر
ماشینا یکی یکی میرن و ما تازه سوار آسانسور میشیم که غر میزنم : این همه دیر
کردی … اصال ناهار خوردی ؟
… بچه ها رو فرستادی برن ، اونا رو راه نمیـ …
بازوم رو میگیره و به دیواره ی آسانسور تکیه میده … جا می خورم و بی معطلی لبام
رو میبوسه … بوسه های ریز و عمیق و پر از عشق … چشمام گرد شده که ازم
فاصله میگیره و میگه : پنج مین بریم باال بهم انرژی بدیا … عینه جِِت میبرمت بچه ی
!یاشارو ببینی… حله ؟
خنده م میگیره و با دستام یقه ش رو میگیرم … همکاری میکنم و منو باال میکشه …
.. پاهام رو دور کمرش حلقه میکنم و غرق لذت میشم
ما خوشبختیم … نوال و متین هستن … مامان و بابا و خنده هامون … دوره همی
هامون.. . خدا به وسعت بزرگیش بهمون لف میکنه … هر روز شاد تر و پر عشق تر از
! دیروز … من راضی ام و شاید هر روز شکر گزار خدا بودن هم کم باشه

! پایان

 

نظرتونو در مورد این رمان بگید مرسی 

🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا : 59

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

‫82 دیدگاه ها

  1. من به ندرت اتفاق میوفته که از رمانی خوشم بیاد و بخوام بخونمش..چند سال پیش به طور اتفاقی این رمانو دیدم و خوندمش و هنوز که هنوزه بعد از چند سال از خوندنش خسته نشدم و به کسایی که میشناختم معرفی کردم..
    بخوام تعداد بارهایی که این رمانو خوندم بهتون بگم واقعا از دستم در رفته..
    شخصیتا همه عالی بودن..خلاصه میگم که بهترین رمانی هست که تو عمرم خوندم!!❤
    اینم بگم که رمانه جوری روی من تاثیر گذاشته که بعد از اون هیچ رمانه دیگه ای رو نخوندم..یه جور حسِ(هیچی مثه اون رمان نمیشه)رو دارم..🥲😂

  2. سلام خسته نباشید یه روز پیش رمان و در سایت دیدم خیلی خوشحالم که به خوبی تموم شد و اینکه زمانی خواندن این رمان و شروع کردم که تمامی پارت ها بود………میتونم بگم یکی از بهترین داستان‌ها و رمان‌هایی بود که خواندم……دمتون گرم…..خدا قوت❤️❤️❤️😍😍😍😍

  3. عالی بود عالیییی بار دوممه میخونمش و سیر نمیشم اصلاااا خیلی حرفه ای و عالی من خودمم کتاب مینویسم ولی نشر نمیدم این داستان از نظر من عالی بود😚

  4. عالیه بود و نسبت به بقیه رمانا حرفه ای تر بود من دو روزه تمومش کردم ولی باید مازیار رو بیشتر کشش میداد اینطوری جذاب تر میشد و اینکه فقط سه چهار خط رمان مازیار حضور داشت درحالی که مازیار همون اولای داستان اسمش میومد تا اخر داستان ولی کلا قشنگ بود امیدم به زندگی بیشتر شد و اینکه میگید فصل دوم داره اشتباهه چون اگه نویسنده میخواست فصل دومش رو بنویسه اخر داستان نمینوشت پایان

  5. یعنی از عالی هم عالی تر بود
    کلی فحش یاد گرفتم😂😂
    البته شوخی بودا!!
    کلی درس یاد گرفتم😁😁
    ممنون از ادمین محترم و نویسنده ی عزیز که واقعا گل کاشتن من رمان زیاد خوندم ولی این رمان خیلی فرق داشت با اینکه تحریم اینترنتی هم از طریق پدر و مادر شده بودم بازم ولش نکردم 💕💕😍😍
    بازم ممنونم و اینکه بعضی چیزا هم دم اخر معلوم شد هم خیییییلی خفن بود!!!

    1. وای قشنگ ترین رمان عمرم بود با اینکه هنوز تمومش نکردم ولی ایشالا دوسال دیگه میام تمومش میکنم رمان فعلا از پارت ۱۴ رسیدم به آخر(از فضولی میخواستم ببینم آخرش چی میشه😅)
      خیلی رمان خوبی بود و آخرین رمانم که می خونم
      ایشالا دو سال دیگه همین موقع تو آرامش و خوبی و سلامتی ادامه شو میخونم
      دست نویسنده اش درد نکنه خدا قوت

  6. محشر بود عالی بود اصلا کلمه ای در وصفش پیدا نمی کنم عالی بود بهترن رمانی بود که خوندم واقعا ممنونم ولی کاش تموم نمی شد بهش عادت کرده بودم
    بمزلذاتبنزذایخایخغیخایخعبخعبحعبحعبخع 😍💗😭

  7. محشر بود عالی بود اصلا کامه یا در وصفش پسدا نمی کنم عالی بود بهترن رمانی بود که خوندم واقعا مممنونم ولی کاش تموم نمی شد بهش عادت کرده بودم 😍💗😭

  8. واقعا عالی بود، تمام حس رو به آدم منتقل میکرد، و من به هر کسی معرفی کردم عاشق این رمان و این قلم زیبا شد😍😍
    مرسی از نویسنده ی عزیز و شما
    ممکنه اسم نویسنده رو بپرسم؟!

  9. رمان عالی! سایت عالی! ادمین عالی!
    محشر بود بعضی پارتا رو چندین بار خوندم؛توروخدا ازهمین نویسنده بزارید ادمین؛رمان بوسه با طعم خون؛دلشوره؛عاشق چشمانم هنوز از خانم کوثر شاهینفر هست.ازبینش یکی رو بزار.
    تو پیج اینستاشون اسم رمان ها و کانالشون هست.

  10. ای بابا….. کاش تموم نمیشد. من گریم گرفت. همیشه آخر رمانا خیلی احساساتی میشه. کاش فصل دو داشته باشه. بچه های مسیح و نهان. بازم مرسی. خیلی باحال و جالب و بامزه بود. هعی……..کاش بعد از عید تموم میشد. دلمون گرفت.
    عاشقش شدم خیلی خوب بود. مرسییییییییییی.
    خسته نباشید ❤️🖤💕💙💜🌈

  11. یکی از بهترییییین رمان هایی ک خوندم…ممنون از لطفتون و صبرتون در مقابل این همه بازخوردای منفی و مثبت….عاااشق قلمتونم…با آرزوی موفقیتایی بیشتر از این♡♡♡

  12. ممنونم از نویسنده عزیزبسیار رمان زیبایی بود و همین طور باید تشکر کنم از ادمینی که برامون خیلی زحمت کشیدو با تمام بد رفتاری هامون کنار اومد و مهربون بود واقعا ادمین بودن خیلی سخته با سپاس فراوان

  13. کاش تموم نمیشددد!!
    خیلییی دوسش داشتمم
    ممنون از کوثر شاهینفر عزیز
    ووووو
    ادمین گلمون که فحش بدقولیا و پارت ندادنای نویسنده رو میخورد
    مرسیییی ادمین دمت گرمم

  14. من غششششش
    دلم خیلی خیلی تنگ میشه واسه شخصیتای این رمان واقعا ووووواقعا رمان قشنگی بود بازم تشکر میکنم از نویسنده خوب این رمان ادمین جان شما هم خسته نباشی عزیزم

  15. رمان خیلی خوبی بود قشنگ بود ممنون من شخصیت مسیح رو خیلی دوست داشتم با نهان و ماهرخ. تا وسطاش نحوه پارت گذاریش خیلی رومخ بود ولی بعدا عالی شدی مقدارم غلط املایی داشت ک زیاد مهم نیست. دست گلتون درد نکنه ادمین عزیز خسته نباشین. ی خسته نباشید هم ب نویسنده گل انشالله ک مستدام باشین

  16. وااای خیلی قشنگ بود این رمان با اینکه دیر ب دیر پارت گذاری میشد ولی بازم ارزش خوندن داشت ادمین ممنون نویسنده جان عالی بود دستت طلا

  17. عالییییییی بود این رمان عاشق قلمت شدم نویسنده جون بازم بنویس😊😊🌹🌹

  18. رمان عالی و بی نظیری بود .نویسنده جان خسته نباشی.ادمین گلی شماهم خسته نباشی خیلیییی خوب بود از اون رمانا که تو ذهن آدم میمونه همیشه⁦♥️⁩⁦♥️⁩

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا