رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم

رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت 23

1
(1)

وضعیت کی خوب نبود ؟؟ گیج به طرف امیرعلی که حالا غمگین به نظر میرسید برگشتم و سوالی لب زدم :

_درباره کی حرف میزنی داداش ؟!

دستش رو از دور کمرم برداشت و درحالیکه به پشتی مبل تکیه میزد ناراحت گفت :

_راشل !!

چی ؟! راشل ؟!
همون دختربچه ای که تو بیمارستانه امیرعلی بود ؟!
یادمه امیرعلی همیشه میترسید از دستش بده ولی با عملی که پروفسور تام روش انجام داد حالش نسبت به قبل بهتر شد و امید زنده بودنش بیشتر !!!

ولی الان چی شده که باز وضعیتش بهم ریخته؟؟ مگه نرفته بود خونش ؟! پس الان چی شده بود ؟! با نگرانی اسمش رو زیرلب زمزمه کردم و سوالی پرسیدم :

_چش شده باز ؟!

کلافه دستی به صورتش کشید و عصبی گفت :

_توی بیمارستان بستری شده و دارن روش آزمایش انجام میدن تا جواب آزمایشاش نیاد نمیشه مطمعن حرفی درباره وضعیتش زد

با اینکه حالم براش گرفته شده بود ولی به اجبار لبخندی روی لبهام نشوندم و گفتم :

_نترس انشالله که هیچ چیش نیست !!

سری تکون داد که با یادآوری نورا اخمامو توی هم کشیدم

_حالا که اومدی چرا نورا و فندوق رو نیاوردی ؟!

لبهام آویزون شد و بی حال لب زدم :

_دلم برای فندوقم تنگ شده !!

دماغم رو گرفت و کشید

_اینقدر به پسر من نگو فندوق !!

بقیه خندیدن که گوشیش رو از جیبش بیرون کشید و درحالیکه قفلش رو باز میکرد خطاب بهم گفت :

_بیا عکساش رو ببین !!

چپ چپ نگاش کردم و گفتم :

_خودش میخوام نه عکسش رو

 

فکر میکردم الان بیرون میره ولی برخلاف انتظارم کنارم لبه تخت نشست و جدی گفت :

_میدونم بیداری پس الکی خودت رو به خواب نزن !!

بدون اینکه تکونی بخورم زیر پتو مچاله شدم و نفسم رو حبس کردم بلکه باور کنه خوابم ولی با یه حرکت پتو از روی سرم کشید و هشدار آمیز اسمم رو صدا زد :

_آیناز !!

خودم رو به خواب زدن بی فایده بود ، پس به اجبار چشمام رو باز کردم و بدون اینکه نگاهی سمتش بندازم بلند شدم و به پشتی تخت تکیه دادم

_ خوب ….. میشنوم !!

دستامو بهم گره زدم و حواس پرت لب زدم :

_چی ؟!

بازوم گرفت و با یه حرکت به طرف خودش برم گردوند ، از ترس چشمام گرد شدن که نگاه تیزبینش رو توی صورتم چرخوند و گفت :

_مگه قرار نبود توضیح بدی خوب بگو میشنوم !!

وای خدای من …!
حالا چی بگم ؟ چه دروغی سرهم کنم تا باور کنه

هنوزم گیج و با ترس داشتم نگاش میکردم که دستش رو جلوی چشمام تکونی داد و عصبی گفت :

_حواست کجاست …. با توام ؟!

آب دهنم رو صدادار قورت دادم و لرزون لب زدم :

_ها … هیچی نبود داداش !!

چشم غره ای بهم رفت و خشن گفت :

_بچه نیستم پس من رو بازی نده !!

دستپاچه نگاهم رو به اطراف چرخوندم حس میکردم قلبم داره توی دهنم میزنه و بدنم بی اختیار شروع کرده بود به لرزیدن

نمیخواستم حرفی از نیما بزنم چون اگه میفهمید رییس شرکت نیماست و این بلاها رو سر من آورده دیوونه میشد و دعوای بزرگی راه مینداخت و منم اصلا این رو نمیخواستم

یکدفعه با چیزی که به ذهنم رسید آب دهنم رو قورت دادم و بی معطلی لب زدم :

_هی…هیچی نبود فقط وقتی داشتم از شرکت بیرون میومدم کیفم رو دزدیدن و خوردم زمین بدنم کبود شد

نگاهم رو به چشمای مشکوکش دوختم و ادامه دادم :

_همین !!

_اون وقت خوردی زمین و گردنت کبود شده ؟!

سرم رو پایین انداختم و به دروغ لب زدم :

_نه کمرم و پشتمم کبود شده نمیشه که نشونت بدم که جای حساسیه !!

با اینکه قانع نشده بود ولی آهانی زیر لب زمزمه کرد و جدی پرسید :

_گیرم که راست میگی پس چرا نرفتی بیمارستان ؟!

لبخند مصلحتی روی لبهام نشوندم و با اضطراب گفتم :

_بدنم فقط کوفته شده بود نخواستم الکی مامان بابا رو نگران کنم

ابرویی بالا انداخت و چند ثانیه بی حرف خیرم شد ، انگار داشت درست و غلط حرفام رو میسنجید

_چی تو کیفت بوده حالا ؟!

با یادآوری چیزایی که توی کیفم بود و خونه اون نیمای عوضی جا گذاشتم نفسم رو خسته بیرون فرستادم و نالیدم :

_خیلی چیزا و البته گوشیم !!

دستی به موهای بهم ریخته ام کشید و مهربون گفت :

_ناراحت نباش فردا میریم گزارشش رو به پلیس میدیم !!

با ترس دستش رو گرفتم و دستپاچه لب زدم :

_نمیخواد !!

ابرویی بالا انداخت و متعجب گفت :

_یعنی میخوای بگی گوشیت رو نمیخوای ؟!

امیرعلی خوب میدونست که من عاشق گوشیمم و حالا از اینکه گفته بودم نمیخوامش تعجب کرده بود

_معلوم نیست تا الان چه بلایی سرش اومده ، برم شکایت کنم هیچی گیرم نمیاد فقط وقت تلف کردنه !

با اینکه هنوزم قانع نشده بود ولی بوسه ای روی گونه ام نشوند و درحالیکه از اتاق بیرون میرفت آروم خطاب بهم گفت :

_اوکی …. استراحت کن

بعد از بیرون رفتنش از اتاق نفسم رو با فشار بیرون فرستادم و دستم روی قلبم که به شدت بالا پایین میشد گذاشتم خطر از بیخ گوشم گذشته بود

 

” نیما “

عصبی از پنجره بزرگ شرکت به بیرون خیره شده بودم و توی فکر اون دختره پررو و گستاخ آیناز بودم اون روز مهدی به زور جلوم رو گرفته بود تا دنبالش نرم

ولی حالا بعد از گذشت چند روز هیچ خبری ازش نبود و انگار واقعا خیال اومدن به شرکت رو نداشت هه …یعنی فکر میکرد به این راحتی ها ولش میکنم ؟!

البته مقصر خودمم بودم قرار بود که باهاش خوب رفتار کنم بلکه عاشقم شه ولی اصلا نمیتونستم خودم رو کنترل کنم و با رفتارام کاری کردم که ازم متنفر شده !!

ولی دست خودم نبود تا اون دختر رو میدیدم خشمم به اوج میرسید و کنترل رفتارام از دستم خارج میشد

پوووف کلافه ای کشیدم و بی طاقت بلند شدم و شروع کردم توی اتاق راه رفتن ، حالا باید باهاش چیکار میکردم ؟!

چطوری باید اون دختره سمج رو سمت خودم میکشوندم ؟!

با فکری که به ذهنم رسید گوشی رو از جیبم بیرون کشیدم و با عجله شماره وکیل شرکت رو گرفتم و ازش خواستم که در مورد پرونده آیناز اقدامات لازم رو انجام بده

هنوز گوشی توی دستم بود و داشتم به حرفای وکیل گوش میدادم که در اتاق یهویی باز شد و مهدی داخل شد ، با دیدنش گوشی توی دستم فشردم و خطاب به وکیل گفتم :

_شما اقدامات لازم رو انجام بده بعدا باهاتون تماس میگیرم

پشت میزم نشستم و زیر لب ادامه دادم :

_اوکی …. بای

گوشی رو قطع کردم و روی میز گذاشتم که مهدی مشکوک با پرونده توی دستش روی مبل نشست و پرسید :

_کی بود ؟!

بدون اینکه جوابی بهش بدم نیم نگاهی به در اتاق انداختم و جدی لب زدم :

_این اتاق احیانا در داره درسته ؟!

بی حرف نگام کرد که کنایه وار ادامه دادم :

_پس هر وقت میخوای وارد اتاق من بشی یه در بزنی بد نیست !!

لباشو بهم فشرد و با تمسخر گفت :

_اتاق من و تو نداره که !!

چپ چپ نگاش کردم که بیخیال خندید و پرونده دستش رو باز کرد و درحالیکه به سمتم میگرفت گفت :

_این پرونده مربوط به شرکت هاوارد رو دیدی ؟!

بی حرف از دستش کشیدم و با دقت نگاهی بهش انداختم ، هنوز که هنوز بود از دستش عصبی بودم و نمیتونستم دلم رو باهاش صاف کنم

پرونده رو به سمتش گرفتم و سرد لب زدم :

_خوب ؟! حالا دیدم میتونی بری

بعد از چند ثانیه که خشکش زد ولی خودش رو نباخت و جدی گفت :

_فکر کنم دقیق حساب اون…..

توی حرفش پریدم و خشن لب زدم :

_فعلا نمیخوام چیزی بشنوم ، بیرون !!

پرونده رو توی دستاش مچاله کرد و کلافه درحالیکه بلند میشد گفت :

_اگه من بفهمم تو چته خیلی خوب میشد !!

به صندلی لَم دادم و بی اختیار لب زدم :

_من یه درد دارم اونم تو میدونی چیه !!

پوزخندی زد و گفت :

_اون دختره رو از فکرت بیرون کن !!

به طرف در رفت که صداش زدم و گفتم :

_اگه من نیمام که دیر یا زود اون دختره تو تختمه !!

پاهاش از حرکت ایستاد و با دستای مشت شده خواست چیزی بهم بگه که انگار پشیمون شده به قدماش سرعت بخشید و عصبی از اتاق بیرون رفت و درو محکم بهم کوبید

نیشخندی گوشه لبم نشست و لعنتی زیرلب زمزمه کردم که زنگ گوشی اتاق به صدا دراومد بی معطلی گوشی رو برداشتم و با فهمیدن کسی که خواهان ملاقات با من بود با تعجب لب زدم :

_بفرستش تو !!

_چشم قربان !!

تقه ای به در اتاق خورد و با باز شدن در و دیدن جورج بلند شدم و کنجکاو به استقبالش رفتم

_سلام چیزی شده ؟!

چپ چپ نگاهم کرد و با خنده گفت :

_نو فقط اومدم یه سر به شریک جدیدم بزنم

به اجبار لبخندی زدم و دعوت به نشستنش کردم جورج یا همون رییس شرکت هاوارد شریک جدید ما توی یه پرونده مهم بود که سود زیادی برای هر دو طرف داشت و چند روز پیش باهم قرارداد بسته بودیم ولی الان برای چی اینجا اومده بود دلیلش رو نمیدونستم

پشت میزم نشستم و سوالی پرسیدم :

_چی میخوری ؟؟

به پشتی مبل تکیه داد و بی تفاوت گفت :

_قهوه تلخ !!

اوکی زیرلب زمزمه کردم و با برداشتن گوشی از منشی خواستم دو فنجون قهوه به اتاقم بیاره

میدونستم جورج بی دلیل به دیدن من نیومده چون با مشغله کاری هایی که اون داشت بعید بود بتونه به راحتی شرکتش رو رها کنه و برای دید و بازدید الکی به دیدن من بیاد

منشی خم شد و فنجون قهوه رو جلوش روی میز گذاشت و درحالیکه به سمت من برمیگشت سوالی پرسید :

_امری ندارید قربان ؟!

سری تکون دادم :

_نه میتونی بری

با خروج منشی از اتاق جورج قهوه اش رو برداشت و درحالیکه مزه مزه اش میکرد بی مقدمه گفت :

_نظرت چیه که یک نماینده از طرف ما اینجا باشه چون بهتره و به روند کارها بیشتر کمک میشه نه ؟!

دستم دور فنجون محکم شد و همونطوری که به گرمای بیرون اومده ازش خیره شده بودم با تمسخر گفتم :

_این یعنی شما به ما و شرکتمون اعتماد ندارید درسته ؟!

🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا : 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

  1. میشه سرعت پارت گذاریو بیشتر کنین بابا حالمون بهم خورد از بس کند پیش میره
    هر دفه که پارت جدید میزارین باید ۲ ساعت فک کنم قبلی موضوش چی بود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا