رمان معشوقه اجباری ارباب
رمان معشوقه اجباری ارباب
براساس داستانی واقعی❌
بسم االله الرحمن الرحیم
مامانم شونه هامو تکون داد و صدام می زد:
– آنی؟ آنی؟
– هووم.
– هووم چیه ؟ پاشو ببینم ؟ مگه نمی خوای بری خیاطی ؟
با شنیدن اسم خیاطی چشمامو باز کردم و سیخ نشستم و گفتم:
– ساعت چنده؟
– هشت ونیم
– وای مامان چرا بیدارم نکردی ؟
بلند شدم و از اتاق اومدم بیرون. مامانم پشت سرم اومد و گفت:
– خودمم تازه بیدار شدم تا تو دست و صورتتو بشوری صبحونه رو حاضر می کنم.
دستشوی رفتن و دست و صورت شستنم شش دقیقه طول کشید. سریع به اتاقم رفتم و دستی به موهای فرفریم کشیدم و با یه کش مو بالا
بستمش. کمد لباسمو باز کردم، هر چی دم دستم بود پوشیدم، به ساعت نگاه کردم؛ هشت و چهل دقیقه بود، یعنی تا نه میرسیدم ؟ عمرا
اگه برسم ! کیفمو برداشتم از اتاقم اومدم بیرون مامانم با یه لقمه به دست از اشپزخونه اومد بیرون و گفت:
– بگیر این لقمه رو تو راه بخور دل ضعفه نگیری.
لقمه رو از دستش گرفتم به سمت در حیاط می دویدم که مامانم صدام زد.
– با دمپایی کجا داری میری؟
به پام نگاه کردم دیدم به جای کفش دمپایی پامه؛ لقمه رو چپوندم تو دهنم، با دهن پر و اعصبانیت گفتم:
– امروز حتما نسترن حکم اخراجمو می ذاره کف دستم .
مامانم خندید و گفت:
– اون اگه میخواست اخراجت کنه تا الان کرده بود.
کفشامو پوشیدم و خودمو با دو به ایستگاه اتوبوس رسوندم چند دقیقه ای منتظر موندم . به ساعتم نگاه کردم هشت و چهل و هفت دقیقه
بود دیگه بیشتر از این نمی تونستم منتظر بمونم. چند قدمی از ایستگاه فاصله گرفتم .دستمو برای چند تا ماشین بلند کردم که با سرعت
نور از کنارم رد میشدن. اعصابم داشت خرد می شد باید به نسترن زنگ می زدم که دیر میام وگرنه تا خود صبح باید به بازجوییاش جواب
می دادم. گوشیو از کیفم برداشتم. مشغول گرفتن شماره نسترن بودم که یه پراید جلو پام ترمز کرد . گوشیمو گذاشتم تو جیب مانتوم.
سرمو خم کردم دیدم یه پسر جوون با قیافه زمختی که ته ریشش دیگه در حد ریش بود، عینک افتابیشو گذاشته بود بالای سرش، یه
آدامس هم تو دهنش بود که ملچ و ملوچ میکرد و دندونای زردشو به زیبای به نمایش گذاشته بود. صدای اهنگش اونقدر بلند بود که هر
کری رو شنوا میکرد. همین جور که نگاش می کردم گفت:
کجا می رید خوشگل؟ برسونمت؟
کمرمو راست کردم. خاک تو سر ِخوشگل ندیده ت بکنن! خدا قربون رحمتت برم. این کی بود اول صبحی به ما دادی؟ نمیدونستم سوار
بشم یا نه. همیشه مامانم می گفت به غیر از تاکسی سوار ماشین دیگه ای نشو منم که تا الان حرفشو گوش کردم. یه امروزو بی خیال حرف
مامان می شم. یه نفسی کشیدم؛ توکل بر خدا کردم و سوار شدم. خدایا خودمو دست تو سپردم. از قدیم هم گفتن لنگه کفشی در بیابان
نعمت است ولی این برای من غضبه!
به محض اینکه سوار شدم، آنچنان پاشو گذاشت رو پدال گاز که عین فنر تو جام عقب و جلو شدم. یه اهنگ خارجی گذاشته بود و خودشم
باهاش می رقصید. خداییش اگه یه کلمه شو م ی دونست! گوشام درحال انفجار بود. صداش زدم:
– آقا!
فقط گردنشو تکون می داد. بلند تر صدا زدم:
– آقـــا!
با دستاش می زد به فرمون و گردنشو می چرخوند. این دفعه دیگه صدام درحد جیغ بود:
– آقـــــا!
صداشو کم کرد و از تو آیینه گفت:
– جانم منو صدا زدید ؟
با عصبانیت گفتم: بله …خیلی ببخشید شما احیانا دچار مشکل شنوایی هستید ؟
– نه دور از جونم چطور صداش اذیت تون میکنه؟
– بله.
– اخ ببخشید خوب می خواید یه آهنگ ایرونی برات بذارم؟
خ – یلی ممنون.من کلا اهل موسیقی و آهنگ نیستم.
– مگه میشه ؟
– حالا که می بینی شده! این خیابونو برید سمت راست.
وقتی پیچبد سمت راست، گفت:
– بهتون نمی خوره از اوناش باشی!
با اخم گفتم: از کدوماش؟
– از همینایی که چه می دونم ؟ می گن آهنگ گوش دادن حرام است آدمو جهنمی می کنه از این حرفا دیگه!
اگه کسی حرف گوش کن بود، الان کل بشریت باید عابد و زاهد می شدن.
با عصبانیت و جدی گفتم: آره من از همونام. مشکلی دارید؟
انگار که داشت با خودش حرف می زد گفت:
– منو باش به چه امیدی اینو سوار کردم!
– بشین. کجا بودی؟
نشستم و گفتم:
– کجا می خواستی باشم؟ خونه.
– منظورم اینه که چرا اینقدر دیر کردی؟
– آها! از اون لحاظ ؟خب دیر از خواب بیدار شدم، ماشین گیرم نمی اومد.
رو صندلیش درست نشست ودستشو گذاشت رو میز و با تعجب گفت:
– مگه قحطی ماشین اومده؟
– برای من اره.
– واالله منم بودم با این قیافه سوارت نمی کردم …آدم وحشت میکنه نگات کنه.
با ناراحتی گفتم:
– مگه قیافم چشه ؟خدا این جوری خلقم کرده. مگه دست من بوده؟
– منظورم اینه که اول صبحی میای بیرون یه دستی به صورتت بکش.
لوازم آرایشی که می دونی چیه؟
پارت های رمان https://goo.gl/hqXhXf
نیز دیدن فرمایید
اره بخاطر اتفاقاتی ک براش افتاده بود
این اسمش حصار تنهای منه ن معصوقه اجباری ارباب
ولی خدایی واقعیه؟
جدی؟
سلام رمان خوبی بود موضوعش خیلی متفاوت و جالب بود ولی چراااااااااااااااااا آراد کچل بوووووووووووووووووووود ای خداااااا
خیلی ناراحت میشدم وقتی بخاطر زشتی آیناز مسخرش میکردن.ولی واقعا رمانشو دوس داشتم
ببخشید شخصیت پسر اصلی کچل بود ؟
عالی بود رمانش
فقط آخرش خیلی بی مقدمه تموم شد
ولی در کل عالی بود
خواهشا لینک کاملش رو بزارید
کامل منظور فایل پی داف هست ؟
من میخوام پارت یکو باز کنم میره پارت اخر.چیکار کنم؟؟اگه فایل کاملشو دارین لطفا راهنمایی کنید
لینک اصلاح شد
سلام رمان معشوقه ی اجباری بصورت فایل ندارین ک یکجا دانلودش کنم.مرسی
عالیه،من بالای ۲۰ بار فصل ۳۰ به بعدش رو خوندم، انگار باشون زندگی کردم،خیلی قشنگ،قلم نویستده عالیه،مرسی
پارت آخروخیلی بد و بی مقدمهتمومکردین کل رمانمال الانه نهایت مال دوسه سال پیش چطور میتونه ۱۵ سال یهو بره جلو؟اصلا منتطقی نیست
موضوع های داخل رمانهمگاهی فراموش شده و بهش پرداخته نشده و خواننده خوش باید حدس بزنهچی شده و شاید اصلا توجهی بهش نکنه و بگذره ولی بختر بود بهش پرداخته میشد بخصوص اتفاقهایی که مربوط به اراد و ایناز میشد رو باید بعد از عشقشون بهش میرسیدن
اما در کل موضوعش عالیه من خودم پنج بار خوندمش
لطفا یه کاری کنین بشه دانلود کرد
لطفاً از وقتی که باهم رفتن شمال ادامشو بزارید
همه پارتها گذاشته شده لطفا به منو رفته و روی رمان معشوقه اجباری کلیک کنید
لطفا ازپارت21 بزارین بیاد رمان نه از اخر
همه پارت هارو گذاشتم
سلام چرا روی پارت میزنم رمان باز نمیشه میگه لینک مورد نظر یافت نشد !!!؟؟؟؟؟؟
لینک ها مسدود شده به زودی درست میکنم
از پارت 20 باز نمیشه نمیدونم اپیزو مشکل داره یا مشکل از کجاست
لینک ها مسدود شده به زودی درست میکنم