رمانرمان بگذار آمین دعایت باشم

رمان بگذار آمین دعایت باشم

0
(0)

رمان بگذار آمین دعایت باشم

 

نویسنده: Shazde Koochool
خلاصه داستان:
دختری که تو خونه ی پدرش مث یک خدمتکار زندگی میکنه و به اجبار پدرش با مردی ازدواج میکنه که عاشق خواهرشه…

پایان خوش

مقدمه :
صدای چرخ زمان می آید…صدای کفشدوزک های رهگذر می آید…صدای قناری پربسته میان راه

افتاده می آید…و…صدای قدم های تو می آید…تو که چه سنگین آمدی و چه سنگین ماندی و

چه سنگین…خواهی رفت؟تو نیز مرا تنها خواهی گذاشت؟تو نیز از من دل خواهی کند؟ببین…

ببین که چه رقت بار به زانو درآمده ام…ببین که چه رقت بار دلم از هجوم بی مهری هایت خون

گریسته است…ببین که چه رقت بار تسلیم می شوم…و…و تو چه سنگین میروی…
برو…
من اینجا تنها میمانم…
برو…
تو از من دل میکنی و من اینجا میمانم…
ولی بدان…
یه روز می آید…
یک روز می آید و تو در گردش زندگی جای مرا خواهی گرفت…
زمین هیچگاه بیهوده و بی هدف گرد نبوده است…
تو جای مرا میگیری…
تو رقت بار می شوی…
و من…
شاید سنگین شوم و از کنارت بگذرم…
شاید هم…
به شایدها دل خوش نکن…
این شایدهاست که مرا رقت بار کرده است…

کرد و من یه نیمچه لبخندی به اون همه نابلدی دور از انتظار زدم و با یه قدم بلند خودمو بهش رسونده کراواتو بی حرف به

دست گرفته با چند تا زیر و رو بردن دو طرف اون نوار نسبتا باریک بستمش و محکمش کردم و اون عطر تلخی که برام از

بچگی معنی حضورشو داشت رو به ریه کشیدم. امروز سه تا قرار

 

 

پارت های رمان        https://goo.gl/aQK8NM

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا : 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا