رمان حرارت تنت

رمان حرارت تنت پارت 63

4.7
(10)

 

دستش رو تند میکشه که من رو به جلو سکندری می خورم … میگه : تورج آدرس
داده که برم … همون شرکته نمی دونم چیه مزخرفش که حتمی مدیر عامل اونجاست
… و من میرم … اولش سراغ اهورا میرم که تکلیف روشن کنه
… یا آسو یا منو بقیه … میخوام تکلیف زندگیم روشن بشه
… ـ مسیح
… به چشمام خیره میشه : می خوای با تورج بری ؟
… خیره نگاش میکنم که زبونش رو روی لباش میکِِشه و میگه : می خوای بری ؟
! بغض کرده و مظلوم میگم : می خوام جفتتون باشین … نمی خوام انتخاب کنم
مسیح ـ تو که بخوای بمونی انتخاب با تورجه که بخواد منو خودش باهم کنارت باشیم
… یا منه تنها ! خب ؟ ـ بـ … بذار بیام … باشه ؟
… ـ تو هیچ جا نمیای … می مونی خونه … خب ؟
منتظر جواب نمی مونه و از خونه بیرون می زنه … دلم شور میزنه … این دل شور
زدن نمک می پاشه به استرسم … چی میشه ؟ چی می خواد بشه ؟ … دلم راضی
نیست مسیح از در خونه بزنه بیرون و مسیح بیرون میزنه … دل نگرون به در بسته
شده پشت سر مسیح نگاه میکنم و نمی دونم … ینی نمی دونستم که قراره چی بشه
برای بار هزارم نگام به گوشی تلفن خونه می افته … ساعت از ۲ نیمه شب گذشته و
خبری از مسیح نیست … اهورا بر نمیداره … مسیح در دسترس نیست … تورج
… برنمیداره
حساب تلفن هایی که زدم از دستم در رفته و حاال جغد وارانه با چشمایی که دلهره از
… سََر و روش می باره به گوشی تلفن روی عسلی خیره م
نمی دونم راه برم و صدای پام مامان ماهی و بابا کمال رو بیدار کنه .. خیلی وقته که
… رفتن بخوابن … کسری هم از همون سر شب به اتاق خودش پناه برده
در مونده میشم و آب دهنم رو قورت میدم … می خوام بغضمم پایین بره … ایلگار
همیشه میگه پشت سر کسی که رفته گریه نکن … که حتی اگه خدا بخواد سالم
برگرده تو با نفوس بدی که می زنی. … بد پیش میاد … من از این بد پیش
… اومدن واهمه دارم
بی تاب و بی قرار از پله ها باال میرم … جلوی اتاق کسری مکث میکنم … آخرش
… دلمو به دریا میزنم و در میزنم
… جواب نمیده که بازم در میزنم … کمی طول میکشه تا صدای پاش رو می شنوم
صبر میکنم و در باز میشه … با ظاهر آشفته بیرون میاد و چشمای نیمه باز نگام میکنه
… کمی چشمش رو می ماله و به چهار چووب اتاقش لم میده : خواب زده شدی ؟ …
… اینجا چیکار میکنی ؟
! ـ مـ … مسیح

چشماش به آنی باز میشه و تکیه ش رو از چهار چوب میگیره : دعواتون شده ؟ دست
… بلند کرده روت ؟
بغض کرده و عصبی میگم : مسیح خیلی وقته دیگه دست بلند نمیکنه روم … اصال
چی میگی برای خودت ؟ … من
… من …
زار میزنم که مبهوت نگاه میکنه … هنوز هنگه همون جبهه گرفتن و پرخاش
کردنمه جلو میاد و بازوم رو میگیره : نهان … غلط کردم … عععع … چرا گریه
… میکنی ؟
از کنار من میگذره و به اتاق رو به رویی میره که اتاق منو مسیحه از وقتی که اومدیم
.. خونه ی حاج کمال … در اتاق رو باز میکنه و میگه : مسیح زنت چِِشـ
ساکت میشه … من با چشمای اشکی نگاش میکنم که سمت من برمیگرده : کو
!مسیح ؟
… ـ نیومده … از ظهر نیومده
… ـ خب بزنگ ببین کدوم گوریه ، گریه داره ؟
! ـ بر نمیداره
مکث میکنه … حاال خواب آلودگی جاش رو به نگرانی داده و تند از کنارم میگذره و به
… اتاقش میره … منم میرم داخل که میگه : درو ببند نذار مامان اینا بیدار شن
در اتاق رو می بندم که زنگ میزنه …. تماسش بیجواب میمونه و میگم : اهورام
! برنمیداره
! وا رفته میگه : چه خبره مگه ؟ ـ نگرانم … تورجم برنمیداره
به هر سه نفرشون که زنگ میزنه همه ی تماسا بی جواب میمونه … کالفه دستی توی
موهاش میکشه و این بار باز شماره میگیره … که تماسش وصل میشه … من به
خیاله اینکه یکی از اون سه نفره تند جلو میرم و گوشم رو کنار تلفنی که کنار گوششه
… میذارم
… ـ الو
سر و صدا و شلوغیه که یاشار میگه : خبر مرگت کدوم جهنمی هستی که هرچی
میگیرمت آنتن نداری ؟ ـ گذاشته بودم رو پرواز ، چی شده ؟ .. چه خبره ؟ مسیح و
… اهورا کجان ؟
!یاشار ـ کجا می خوای باشن ؟ … کالنتری
نفس راحتی میکشم و لبه ی تخت میشینم که کسری عصبی نگام میکنه : خیالت
راحت شد چیزی نیست ؟ کالنتری به نظرت خوبه که نفس راحت میکشی ؟ ـ می
… تونست بدتر باشه
یاشار ـ کسری مُُردی ؟ با کی حرف میزنی تو ؟
کسری هم کنارم میشینه و میگه : ینی ما دخیل بستیم رو کالنتری ؟ … این بار دیگه
چرا؟

یاشار ـ جفتشون فکر کردن پوریای ولی یا هرکولی هستن برا خودشون که رفتن
شرکته اون پسره … کیه اسمش
.. ؟
… تند میگم : تو رج
یاشارم تند جواب میده : آره همون … وایسا بینم … این کی بود دیگه ؟ کسری تخم
…سگ دختر بردی خونه ؟
… کسری ـ عععع خفه شو دیوث … نهانه
یاشار ـ آها … گفتم از سر شبی عین سگ پاسوخته تنهایی دنباله کار این دوتام
اونوقت تو پای عشق حالی بدجورسوختم جونه داداش … تازه این دختره هم رو مخه
! خیلی … کی بود ؟ … آهان ، راسو
کسری ـ آسو ؟؟! … اونجا چه غلطی میکنه ؟
یاشار ـ واال به قرآن منم خبر ندارم … اهورا انگاری دست بزنش رو زََنا رو تمرین
… میکنه که هر سری یکی رو می زنه
منو کسری گنگ میشیم که یاشار ادامه میده : تو دهنی خوابوند تو گوشش بیا و ببین
… … لبش جِِر خورده ، نمیره دوا درمون میگه اهورا بیاد طبیبم شه
شوکه هیییع می کشم و دستم رو روی دهنم می ذارم … اهورا فهمیده خبر چین بودنه
آسو رو … دلم میگیره برای آسویی که از اولش براش بدبختی داشتم و حاال هم
! همینطور … خودمو فحش و ناسزا میدم برای دهن لقی که پیشه مسیح کردم
کسری کالفه میگه : یاشار خبر مرگت درست بنال … االن کجایی اصن ؟
یاشار ـ کالنتری () … موندم ببینم چه خاکی بریزیم سرمون … زندایی بفهمه غش و
… ضعف میره برا مسیح
!کسری ـ سِِکرت بمونه االن میام ، فعال
… یاشار ـ اسکلی ؟ کجا بیای ؟ تایم اداری نیست وثیقه مثیقه قبول نمیکنن که
! کسری عصبی تر از قبل میگه : گفتم بمون میام … ببینیم چه خبره اصن
…گوشی رو قطع میکنه که تند بلند میشم و میگم : وایسا منم بیام
… کسری نگام میکنه : کجا پاشی بیای ؟ … کالنتری جای توعه ؟
… کالفه و عصبی میگم : به خدا دق میکنم اینجا بمونم … تورو خدا کسری
! پوفی میکشه و میگه : سیم ثانیه آماده شو ، زود باش
اصال نمی فهمم چی می پوشم و چه برمیدارم یا چطور آماده میشم … فقط پله های
راهرو رو دو تا یکی پایین میرم و کسری توی ماشین منتظرمه … به محض نشستنم
: راه می افته و میگه
ـ از اولشم از این نسناس خوشم نمیومد .. داداشته درست ، منتها سگ برینه تو
! روحش که ریده تو زندگیمون
دلگیر میشم … اما چیزی نمیگم … تورج برای من همه چیزه … مثل مسیح …
موقعیت بدی گیر کردم … نمیشه انتخاب کنم بینه مسیح و تورج که کدومش رو

 

پارت گذاری هر روز در کانال رمان من 

🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا : 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا