Sahar Mahdavi

سحرم...نویسنده رمان ارباب عمارت🌿💚

وضعیت این حساب کاربری منتشر شده است

درباره درباره

مطالب مطالب

دیدگاه‌ها دیدگاه‌ها

دوستان دوستان

Sahar Mahdavi دوست0

این کاربر هنوز هیچ دوستی ندارد.

تازه
پرخواننده
نظرها

رمان زهر چشم پارت 179
4 روز پیش
رمان زهر چشم پارت 178
2 هفته پیش
رمان زهر چشم پارت 177
فروردین ۶, ۱۴۰۳
رمان زهر چشم پارت 176
اسفند ۲۰, ۱۴۰۲
رمان زهر چشم پارت ۱۷۵
اسفند ۱۱, ۱۴۰۲
رمان زهر چشم پارت۱۷۴
اسفند ۹, ۱۴۰۲
رمان زهر چشم پارت ۱۷۳
اسفند ۴, ۱۴۰۲
رمان زهر چشم پارت۱۷۲
اسفند ۴, ۱۴۰۲
رمان زهر چشم پارت ۱۷۱
اسفند ۳, ۱۴۰۲
رمان زهر چشم پارت ۱۷۰
اسفند ۲, ۱۴۰۲

رمان استاد مغرور من
مهر ۲۰, ۱۳۹۷
رمان عروس استاد فصل دوم استاد مغرورمن
آذر ۶, ۱۳۹۷
رمان دانشجوی شیطون بلا
اسفند ۸, ۱۳۹۷
رمان معشوقه اجباری ارباب
مرداد ۲۱, ۱۳۹۷
رمان معشوقه‌ی فراری استاد
مرداد ۱۷, ۱۳۹۸
رمان حرارت تنت
شهریور ۳۰, ۱۳۹۷
رمان دانشجوی شیطون بلا پارت 1
اسفند ۸, ۱۳۹۷
رمان استاد خاص من پارت 1
بهمن ۱۲, ۱۳۹۷
رمان استاد خاص من
بهمن ۱۲, ۱۳۹۷
رمان گرداب
اسفند ۲۰, ۱۳۹۷

سارا
لطفا پی دی اف رمان باران بهاری رو بارگذاری کنین🙏🏻...
☺️
خدایی نکرده پارت نمیدین؟؟؟ بدون اشتراک میخونن شاید یه سریااا...
nor
نویسنده فایلش کرده و دیگه پارت کند میده که گذاشتم تو رمان وا...
تارا فرهادی
نور جون پارت نداریم🥺 آخه نویسنده چرا اینقدر دیر پارت میدی😪...
مریم
ماشاالله به این نظم پارت گذاری 👌...
nor
سلام تو این سایت که براتون گذاشتم میتونید رمانتونو بزارین ht...
🧚
خب پس چرا قبل عید پارت نمیدین دیگهههه 🙄...
ن
پارت نمیدی...
Sarina Farahani
ببخشيد من ميخواستم رمان بزارم ميشه كمكم كنيد...
nor
سلام اونو من نزاشتم اطلاعی ندارم...

رمان هزار و سی و شش روز پارت 30 اردیبهشت ۱۳, ۱۴۰۳
واقعا معذرا میخوام بابت پارتگذاری نامنظمم، هر کلمه ای که برای هر پارت مینویسم حس میکنه تیغی روی قلبم گذاشته شده و هزار بار خودمو سرزنش میکنم که چرا شروعش کردم و نمیتونم ادامه ش بدم اما بخاطر وجود شماها سعیمو روی هزار گذاشتو تا حداقل بتونم ب پایانش برسونم! حلالم کنین بابت نا منظمی👋🏻 […]
𝐸 𝒹𝒶
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۶۹ اردیبهشت ۱۳, ۱۴۰۳
با توقف ماشین، پیاده می شوند و ارمیا به زور دانیال را از فرمون جدا می کند. در حینی که از پله بالا می رود، در ذهنش برنامه فردای دانشگاهش را مرور می کرد. امتحان سختی نداشت فقط یک کلاسش پرسش شفاهی داشت. در را باز کرد و این بار سکوت خا و بوی قیمه […]
𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
رمان آغاز از اتمام پارت 16 اردیبهشت ۱۳, ۱۴۰۳
پناهِ‌بی‌پناه:)16 شایان چنان دندان روی هم سایید که صدایشان به گوش پناه هم رسید؛ دیگر کم‌کم داشت عصبی می‌شد. در همان حال با لحنی فوق عصبی با غیظ گفت: – واضح حرف بزن پناه؛ خوب می‌دونی از حرف‌های دوپهلو چقدر بدم میاد‌. پناه ابرو بالا انداخت و با لحنی که شایان را زیادی عصبانی می‌کرد؛ […]
خورشید حقیقت
رمان رزا پارت بیست ۲۰ اردیبهشت ۱۰, ۱۴۰۳
گرشا خیلی خیلی تعجب کرده بود از حرفام..از طرفی هم معلوم بود گیج شده.. _ادم بوده؟!توی فسقلی ادم کشتی؟مگه کشکه؟ _من با این هیکلم فسقلی نیستمااااا… _وای وای..داری عصبیم میکنی تعریف کن ببینم چی شده.. با همون بغض و چشمای اشکی شروع کردم تعریف کردن.. _من دیشب رفتم پیاده روی… سه تا پسر مزاحمم شدن […]
سارا بانو
رمان رزا پارت نوزده ۱۹ اردیبهشت ۱۰, ۱۴۰۳
حالم گرفت وقتی گفت تا دوماه دیگه عروسی رو برگزار میکنه از اومدنم و نیتی که داشتم کلا پشیمون شدم من که عاشق و کشته مردش نیستم فقط ازش خودشم اومد که اونم هیچی دیگه بزار با گیتی جونش خوش باشه راه اومده رو داشتم برمیگشتم.. ولی ذهنم ذره ای از فکر علی آزاد نمیشد […]
سارا بانو
رمان آغاز از اتمام پارت 15 اردیبهشت ۱۰, ۱۴۰۳
عصیانگری:)15 شایان ول نکرد و ادامه داد: – حرفتو کامل کن؛ میدونی بدم میاد از نصفه حرف زدن. پناه که بیش از حد تحت فشار بود با بغض لب زد: – بس کن! شایان نفس عمیقی کشید و با بی‌طاقتی گفت: – خب حالا، چرا بغض می‌کنی؟ پناه سر بلند کرد و پرسید: – بغض […]
خورشید حقیقت
رمان رزا پارت هیجده ۱۸ اردیبهشت ۱۰, ۱۴۰۳
میدونستم خیلی تعصبیه اینجوری هم که من گفتم و اون سکوت کرده یعنی حرفام روش تاثیر گزاشته برای سیانمایی و اینکه از قصد شیطانیم با خبر نیشه گفتم _بیخیال تو برو شامتو بخور خودم حلش میکنم بای.. من خیلی غیر مستقیم بهش گفتم خودت باهام بیا اگه منظورمو نفهمه واقعا خنگه هر چند فکر کنم […]
سارا بانو
رمان رزا پارت هفده ۱۷ اردیبهشت ۹, ۱۴۰۳
رزا الان یک هفته شده که تمرینام با گرشا رو شروع کردیم بگذریم چقد دعوام که کل پول رو زدم به حسابش حالا خوبه مرتکیه گرفتار پوله ها حالا برا من ناز میومد یه هفته میگم گذشت یه هفته میشنویاا واسه من یکسال گذشت بس که سخت بودهمش ورزش ورزش رژیم…وای خدا.. _بنظرت چقدر کم […]
سارا بانو
رمان رزا پارت شانزده ۱۶ اردیبهشت ۹, ۱۴۰۳
عزیزای دلم کمی پارت ها دیر به دیر شد🙏🏻🙏🏻 بهش کم محلی کردم عنتر.. با کمک خودش هر چی وسایل ورزشی داشتم مثل اوردیم تو بالکن تردمیلم گزاشتم کنار در بالکن.. _حالا چرا اخمات تو همه؟ اصلا دلم نمیخواست باهاش حرف بزنم مرتیکه امروز خیلی خودمونی شدهااا.. _چون گفتم تربچه ناراحت شدی؟ناراحتی نداره که باور […]
سارا بانو
رمان آغاز از اتمام پارت14 اردیبهشت ۸, ۱۴۰۳
آغازِدردِما:)14 احساس کرد لحظه‌ای روح از تن سرداش پر کشید؛ چند سال گذشته بود؟ دقیقا پنج سال! لعنت به سرنوشت… . هنوز صدایش در گوش‌هایش می‌پیچید؛ مثل ناقوس مرگ، تک‌تک کلماتش در ذهن‌اش تکرار می‌شد. (الان خوشحال باش؛ من بهت قول می‌دم، کاری کنم که تا عمر داری فراموش نکنی!) به خودش که آمد؛ سیما […]
خورشید حقیقت