کفش مجلسی

مد و لباس

adminمرداد ۱۶, ۱۳۹۷
0 1,567

گلچینی از شیک ترین کفش های مجلسی مشکی زنانه 5 (1)

مدل کفش های زنانه شیک ترین مدل کفش مجلسی کفش مشکی مجلسی زنانه کفش مشکی…
بیشتر بخوانید »

تازه
پرخواننده
نظرها

رمان استاد مغرور من
مهر ۲۰, ۱۳۹۷
رمان عروس استاد فصل دوم استاد مغرورمن
آذر ۶, ۱۳۹۷
رمان دانشجوی شیطون بلا
اسفند ۸, ۱۳۹۷
رمان معشوقه اجباری ارباب
مرداد ۲۱, ۱۳۹۷
رمان دانشجوی شیطون بلا پارت 1
اسفند ۸, ۱۳۹۷
رمان معشوقه‌ی فراری استاد
مرداد ۱۷, ۱۳۹۸
رمان حرارت تنت
شهریور ۳۰, ۱۳۹۷
رمان استاد خاص من پارت 1
بهمن ۱۲, ۱۳۹۷
رمان عروس استاد پارت ۳۵
فروردین ۵, ۱۳۹۸
رمان استاد خاص من
بهمن ۱۲, ۱۳۹۷

پری
تورو خدا زود به زود پارت بذارید...
ZR
چرا پارت جدید نمیاد؟؟؟...
خواننده رمان
فکر کنم شهاب هیلا رو برا پسرش خواستگاری می کنه طفلکی کیامهر🤣...
خواننده رمان
امروز پارت نیست؟...
دلارام آرشام
قلبم اومد تو دهنم لعنتی ولی آخراش عالی هم بود مرسی عزیزم...
خواننده رمان
لعنت به کیامهر فکر کردم یکی از طرف محسن اومده بدزدتش...
بهناز
سلام میشه آیدی ای به جز تلگرامتون بدی من نمیتونم پیام بدم...
راحیل
سلام عزیز دلم خیلی خیلی از وادی دور بودم بخاطر درس، ازامایشگ...
نسرین
رمان راس جنون را میخونم میشه گفت رمان جالبی هست ولی نکته بسی...
خواننده رمان
سلام چرا پارت نمیذارین؟...

جام شراب خرداد ۱۵, ۱۴۰۴
گر تن بدهی؛ دل ندهی کار خراب است چون خوردن نوشابه که در جام شراب است گر دل بدهی؛ تن ندهی باز خراب است این بار نه جام است و نه نوشابه… سراب است دریا بشوی چون به دلت شور عبور است نوشیدن یک جرعه ز جام تو عذاب است باران بشوی چون که تنت […]
لعیا 🌸🩷
رمان طلوع پارت۱۲ خرداد ۱۵, ۱۴۰۴
طلوع: پارت۱۲ تا فرهاد دوباره زنگ بزند برای خودم سناریو قتل چیدم و انتخاب می‌کردم با کدام شئ در کارگاه می‌توان آدم کشت. دمی گوجه داشتیم، حالا شاید سوال پیش بیاید آن کوکو سیب زمینی‌ها برای کیست؟‌ بله خواهر نمونه برای سرکار برادرش هم غذا درست می‌کرد! خودشیرینی تا کجا! چیزی هم می‌گفتی با جمله […]
مَهزاد ☕
رمان طلوع پارت ۱۱ خرداد ۱۲, ۱۴۰۴
طلوع: پارت۱۱ کله‌پاچه را که خوردیم، خیره به فرهاد مشکوک نگاه می‌کردم؛ من این نگاه آسوده‌اش را می‌شناختم قطعاً بعد از این کله‌پاچه می‌آمد پیش من و می‌گفت که دیگر احتیاجی به دانشگاه نیست، اما بود. نازگل نبودم اگر با تار تار موهایش مسیر خانه تا دانشگاه را جارو نمی‌کردم. سارا رفت خانه خودش که […]
مَهزاد ☕
رمان طلوع پارت ۱۰ خرداد ۱۱, ۱۴۰۴
سارا آمد، ولی چه آمدنی! از بدو ورود شروع کرد: – چرا پادری خیسه؟ باز از حیاط با پای خیس اومدید روش؟… فرهاد چرا اینجوری خوابیدی نصف خونه رو گرفتی؟ مهیاس هم مانند مشاور شخصی کنار سارا راه می‌رفت و هرازگاهی با یک لگد به فرهاد غر می‌زد: – دایی خیلی جا گرفتی بلند شو! […]
مَهزاد ☕
رمان طلوع پارت ۹ خرداد ۹, ۱۴۰۴
مرد کچلی پیاده شد که پیراهن راه‌راه سفید و مشکی‌اش چشمم را آزار داد، با آخ و وای دستم را روی ران پای چپم فشار می‌دادم که مرد گفت: – دختر آخه حواست کجاست؟ چیزیت که نشد؟ نه، فقط کم مانده بود بمیرم! دوتا خانم بلندم کردند و با یکی‌شان سوار پراید راننده شدیم و […]
مَهزاد ☕
رمان طلوع پارت۸ خرداد ۷, ۱۴۰۴
دیر وقت بود و سارا ماند. رفتیم باهم داخل اتاق کارم، مهیاس که کنار سارا خوابیده‌بود و فرهاد با مرتضی در هال فیلم می‌دیدند. در اتاق را بستم و تشک پهن کردم که سارا گفت: – تو فکری، از سر سفره فهمیدم، بگو چی‌شده؟ مهیاس را با کمک سارا کشیدیم روی تشک. چراغ را خاموش […]
مَهزاد ☕
رمان طلوع پارت ۷ خرداد ۵, ۱۴۰۴
طلوع: پارت ۷ به حدی عبوس بود که مشتری هم ترسید! ستاره از پشت سرش نمی‌دانم چه می‌گفت و اشک می‌ریخت، اما می‌توانستم حدس بزنم چه اتفاقی افتاده است. مشتری را بردم آن‌طرف که دیدی به آقای ابراهیمی و بقیه نداشته باشد. صدایشان تا اینجا هم می‌رسید. عروس امروزمان کمی توپر بود و لباس‌های دامن […]
مَهزاد ☕
رمان طلوع پارت۶ خرداد ۴, ۱۴۰۴
نزدیک اذان بود که سارا گفت: – وای ساعت سه شد! منو از کار و زندگیم انداختین شما دو تا! فرهاد دیگر چشمانش روی هم داشت می‌افتاد. صبح که شد، رفتیم. من خانهٔ کسی جز خانهٔ خودمان زود بیدار می‌شدم؛ فرهاد را بیدار کردم و اول که ویندوزش خاموش بود، بعد کم کم یادش افتاد […]
مَهزاد ☕
رمان طلوع پارت ۵ خرداد ۲, ۱۴۰۴
مزون را دو ساعت جلوتر تعطیل کردیم و خب کاری هم نداشتیم. ستاره که خوش به حالش شد، چون که می‌توانست دو ساعت مفید مغز آن بدبخت فلک زده را به کار بگیرد. وارد یک لوازم قنادی شدیم و سیمین خانم آن سر مغازه داشت از رنگ‌های مورد علاقه دخترش بادکنک برمی‌داشت. از شمع‌های سکه‌ای […]
Mahzad ☕
رمان طلوع پارت ۴ خرداد ۱, ۱۴۰۴
بعد از آن کار، کارهای دیگری سیمین خانم روی دوش من انداخت. ستاره دوشنبه و چهارشنبه‌ها می‌آمد و کل هفت ساعتی که در کارگاه پشت مزون باهم بودیم هشت بار چشم غره می‌رفت، سه یا چهارتا تیکه می‌انداخت و در آخر می‌نشست سه ساعت با دوست و رفیق‌هایش حرف می‌زد. در کل چهارده ساعت در […]
Mahzad ☕

گلچینی از شیک ترین کفش های مجلسی مشکی زنانه 5 (1)