طلاق

سبک زندگی

adminمرداد ۱۴, ۱۳۹۷
0 556

انواع رایج و مرسوم طلاق 0 (0)

اکبر زکی پور: در این پرونده مطالب زیادی پیرامون طلاق خواهید خواند. اما پیش از هر چیز باید بدانید طلاق…
بیشتر بخوانید »

تازه
پرخواننده
نظرها

رمان استاد مغرور من
مهر ۲۰, ۱۳۹۷
رمان عروس استاد فصل دوم استاد مغرورمن
آذر ۶, ۱۳۹۷
رمان دانشجوی شیطون بلا
اسفند ۸, ۱۳۹۷
رمان معشوقه اجباری ارباب
مرداد ۲۱, ۱۳۹۷
رمان دانشجوی شیطون بلا پارت 1
اسفند ۸, ۱۳۹۷
رمان معشوقه‌ی فراری استاد
مرداد ۱۷, ۱۳۹۸
رمان حرارت تنت
شهریور ۳۰, ۱۳۹۷
رمان استاد خاص من پارت 1
بهمن ۱۲, ۱۳۹۷
رمان استاد خاص من
بهمن ۱۲, ۱۳۹۷
رمان عروس استاد پارت ۳۵
فروردین ۵, ۱۳۹۸

خواننده رمان
تا سه روز دیگه باید صبر کنیم بفهمیم چی تو ظرف بود چی میشد دو...
راحیل
وای خیلی خیلی قشنگ بود دستتون طلا تا الان همیشه پنج ستاره از...
....
ادمین جان چرا اینقد دیر ب دیر پارت میذاری پارتاتم ک کمن.مراع...
....
سلام براچی اینقد دیر ب دیر پارت میذارین حداقل روزای پارت گذا...
هانا
ای جاااااان بیچاره کیامهر😂 هیلا چقدر خنگ میزنه واقعا توی باغ...
خواننده رمان
نباید سه پارت قبلی که تا الان باید میومد هم رو این پارت باشه...
هانا
چرا پارت جدید نمیاد؟؟؟؟؟...
خواننده رمان
کجایی ادمین محترم لااقل یه خبری چیزی بده بدونیم پارت نیست نو...
قربانی
پارت جدید نمیگذارید؟...
خواننده رمان
چرا پارت نمیذاری ادمین جان دلون خوش بود به منظم بودن پارت گذ...

رمان آزرم پارت ۱۲۵ آذر ۱۳, ۱۴۰۳
آهسته فوت می کنم و اتفاقی نمی افتد … همین؟ … چیزی نشد که … سیگار را از لابه‌لای لب هایم بر می دارم صدای خنده اش کنار گوشم می آید – آرام خیلی صفر کیلومتری نگاهش پر از خنده و تمسخر است … مشت محکمی به سینه اش می کوبم – مسخرم کردی؟ … […]
Sahel Mehrad
رمان او خدایم بود پارت ۲۰ آذر ۱۳, ۱۴۰۳
# پارت ۲۰ آب دهنش را قورت داد و سعی کرد خودش را نبازد. _ به به جانان خانم، گردش خوش گذشت؟ وارد خانه شد و همان‌طور که‌ به طرف آشپزخانه می‌رفت آرام لب زد. _ گردش کجا بود! با ستاره بیرون بودم راستی چه زود برگشتی! سروش مقابلش ایستاد و دستش را روی کانتر […]
مائده بالانی
رمان یادگارهای کبود پارت ۱۷ آذر ۱۳, ۱۴۰۳
از او چه انتظاری داشت؟ که مثل عروس‌های دیگر خوشحال باشد و با عشق در بغلش عکس بیندازد؟! نه او مثل بقیه نمی‌توانست باشد؛ همه چیز یک اجبار بود و او ناچار به ادامه‌ی راه. این لباس را بقیه تنش کرده بودند که قادر نبود از تنش دربیاورد. احساس ضعیف بودن او را از درون […]
لیلا ✍️
رمان پسر خوب – پارت ۷۰ آذر ۱۲, ۱۴۰۳
چند روزی میشد که در سفر بودیم. صبح به صبح می‌زدیم بیرون تا خود شب. میانه نوروز، همه جا شلوغ بود و پر از مسافر. به هر شهری می‌رسیدیم، ماشین را جایی پارک می‌کردیم و پیاده برای گشت و گذار می‌رفتیم. خریدهایم آنقدر زیاد شد که شک داشتم هنگام برگشت تمامش در ماشین جا شود. […]
وانیا
رمان آزرم پارت ۱۲۴ آذر ۱۲, ۱۴۰۳
حاجی سرش را تکان می دهد و با لطافت و نرمی لب می گشاید – فکر کن باباجان،فکر کن … من ازت انتظار ندارم حتما قبول کنی پس به خودت فشار نیار… تو دختر عاقلی هستی … مطمئنم که بهترین راه رو انتخاب می کنی چنان لطیف برخورد می کند که برای لحظه ای از […]
Sahel Mehrad
صندلی های مقدس پارت چهارم آذر ۱۲, ۱۴۰۳
بخش دوم: “در سایه‌ی قوانین” در سکوت خانه‌ی مخفی، تنها صدای نفس‌های بریده‌ام شنیده می‌شد. مرد نقاب‌دار، بی‌اعتنا به حال زارم، کنار پنجره ایستاده بود و بیرون را زیر نظر داشت. نور کمرنگی از میان شیارهای دیوار به درون می‌تابید و خطوطی مرموز روی شنل قهوه‌ای‌اش می‌انداخت. سعی کردم صدایم را پیدا کنم. “چرا نگهبان‌ها […]
مهراس
رمان ویرانه های یک شهر پارت 3 آذر ۱۲, ۱۴۰۳
فصل سوم: کاش اینجا بودند… هم آوازان راوی درِ سالن اجتماعات باز میشود و همه چشم میدوزند به چشمان امیدوار جوانی که وارد میشود. آرش، در چند قدمی پدر و مادرش می ایستد. روی دو صندلی چوبی نشسته اند و آناهیتا، خواهر کوچکتر آرش که با ذوق به او نگاه میکند، میان آن دو نشسته […]
ستاره آزاد
رمان آزرم پارت ۱۲۳ آذر ۱۱, ۱۴۰۳
روپوش سفید را روی گیره آویزان می کنم … آنقدر این مدت کم به مطب می آمدم که گمانم درآمدم نصف شده است وسایلم را جمع می کنم که صدای تلفن همراهم بلند می شود … با فکر اینکه سردار است هیجان زده آن را بر می دارم اما شماره ی حک شده روی گوشی […]
Sahel Mehrad
صندلی های مقدس پارت سوم آذر ۱۱, ۱۴۰۳
بخش اول:آستانه خدایان خاک هر قدمی که برمی‌داشتم، سنگینی فضای غریبه‌ای که به سمتش می‌رفتم بیشتر روی شانه‌هایم می‌نشست. از دور، شکوه دروازه‌ای را دیدم که کالیستا بارها از آن گفته بود. ستون‌های عظیم آن که انگار از زمین روییده بودند، با نقش بدن مارمولک‌هایی غول‌پیکر و پیچ‌خورده تزئین شده بود. هر مارمولک چشمانی یاقوتی […]
مهراس
رمان چشم‌های لال پارت 13 آذر ۱۰, ۱۴۰۳
چشم‌هایش سرخ شده بود از عصبانیتی که رگ گردنش را متورم کرده بود. مدام بین اسارت دستان کیان و دو تن دیگر، دست و پا میزد تا به سویم حمله‌ور شود. کیان از آن سمت سعی می‌کرد آرامش کند: ـ داداش کوتاه بیا درست نیست امروز این حرفا رو بزنیم. آروم باش درست میشه. اومدیم […]
بانو عزرائیل .

خواننده رمان
تا سه روز دیگه باید صبر کنیم بفهمیم چی تو ظرف بود چی میشد دو...
راحیل
وای خیلی خیلی قشنگ بود دستتون طلا تا الان همیشه پنج ستاره از...
....
ادمین جان چرا اینقد دیر ب دیر پارت میذاری پارتاتم ک کمن.مراع...
....
سلام براچی اینقد دیر ب دیر پارت میذارین حداقل روزای پارت گذا...
هانا
ای جاااااان بیچاره کیامهر😂 هیلا چقدر خنگ میزنه واقعا توی باغ...

انواع رایج و مرسوم طلاق 0 (0)