دانلود رمان استاد خاص من

رمان های آنلاین

adminبهمن ۱۲, ۱۳۹۷
4 101,882

رمان استاد خاص من 3 (9)

رمان استاد خاص من نویسنده: محیا داودی ژانر : عاشقانه / طنز پراید قشنگم و توی پارکینگ…
بیشتر بخوانید »

تازه
پرخواننده
نظرها

رمان استاد مغرور من
مهر ۲۰, ۱۳۹۷
رمان عروس استاد فصل دوم استاد مغرورمن
آذر ۶, ۱۳۹۷
رمان دانشجوی شیطون بلا
اسفند ۸, ۱۳۹۷
رمان معشوقه اجباری ارباب
مرداد ۲۱, ۱۳۹۷
رمان دانشجوی شیطون بلا پارت 1
اسفند ۸, ۱۳۹۷
رمان معشوقه‌ی فراری استاد
مرداد ۱۷, ۱۳۹۸
رمان حرارت تنت
شهریور ۳۰, ۱۳۹۷
رمان استاد خاص من پارت 1
بهمن ۱۲, ۱۳۹۷
رمان استاد خاص من
بهمن ۱۲, ۱۳۹۷
رمان عروس استاد پارت ۳۵
فروردین ۵, ۱۳۹۸

هانا
از صبح هزاربار چک کردم پارت جدید اومده یا نه🥺 چشمم به سایت خ...
.....
قلم نویسنده واقعا عالیه خیلی خوب حال و هوای ادما رو توصیف می...
خواننده رمان
تا سه روز دیگه باید صبر کنیم بفهمیم چی تو ظرف بود چی میشد دو...
راحیل
وای خیلی خیلی قشنگ بود دستتون طلا تا الان همیشه پنج ستاره از...
....
ادمین جان چرا اینقد دیر ب دیر پارت میذاری پارتاتم ک کمن.مراع...
....
سلام براچی اینقد دیر ب دیر پارت میذارین حداقل روزای پارت گذا...
هانا
ای جاااااان بیچاره کیامهر😂 هیلا چقدر خنگ میزنه واقعا توی باغ...
خواننده رمان
نباید سه پارت قبلی که تا الان باید میومد هم رو این پارت باشه...
هانا
چرا پارت جدید نمیاد؟؟؟؟؟...
خواننده رمان
کجایی ادمین محترم لااقل یه خبری چیزی بده بدونیم پارت نیست نو...

رمان یادگارهای کبود پارت ۳۲ دی ۱۲, ۱۴۰۳
همان‌طور که نگاهش مثل عقاب شکاری صورتش را جست‌و‌جو می‌کرد، با ژست خاصی کت آبی نفتی‌اش را از تن بیرون کشید. – این‌جا ایرانه، نه آمریکای شما! من هم مثل شوهر جناب‌عالی سیب‌زمینی نیستم، این نسخه‌ها رو واسه خودت بپیچ. «نمیری که این همه یُبسی!» به قدری محکم و پر تحکم این جمله را ادا […]
لیلا ✍️
رمان قَراوُل پارت ۳۸ دی ۱۱, ۱۴۰۳
راحله اما حرص دارد … حریص شده بود … مرد شهری جذاب تر از آن بود که به نام آشوب زده شود – داشتم رد می شدم دیدمتون گفتم یه سلامی بکنم … به نظر خوب نمیاین! یک جفت چشم تیز آبی رنگ در آن نزدیکی هاست … عمیق می نگرد … هیچ از آن […]
Sahel Mehrad
رمان غم شیرین پارت ۶ دی ۱۰, ۱۴۰۳
پارت ششم از زبان سامیار واقعا از کاری که کردم بسیار ترسیده بودم اصلا نمی دونم چی شد یهو به اون زدم تمام وجودم رو ترس گرفته بود نمی دونستم دارم چیکار میکنم فقط تنها کاری که تونستم انجام بدم فرار بود قطعا اگه می موندم برام دردسر میشد در این چند روز خیلی درد […]
ak fard portlash
رمان قَراوُل پارت ۳۷ دی ۱۰, ۱۴۰۳
سریع جلوی صنم را می گیرد – ئه وا صنم … چه تصادفی … احوالت چطوره؟ از این همه نقش بازی کردنش نمی دانم بخندم یا بترسم … دی آشوب قطعا به خاطر این کله خرابی ها دوتاییمان را به باد کتک می گرفت صنم که در پیِ اخبار دسته اول است،سریعتر از خاله صغری […]
Sahel Mehrad
رمان مقهور پارت ۱ دی ۹, ۱۴۰۳
طلا: چادرم را جلوتر می کشم … گذر کردن از این غرفه ها مانند تونل وحشت بود … نگاه ها … حرف ها … قضاوت ها … با یک جمله ی مشترک:《دختر حاجیه؟》 دختر حاجی بودم … حاجی رسولیِ فرش فروش … معتمد … کار درست … خدا پرست … دین دار بالاخره تونل وحشت […]
Sahel Mehrad
رمان قَراوُل پارت ۳۶ دی ۹, ۱۴۰۳
نگاه حیرانم می چرخد سمت سیاوش … او هم رنگ به رخسار ندارد … چه شد؟ – خیلی خب … می تونی بری! به درک … هرچه شده باشد،به درک … یک پا دارم و ۱۰ تای دیگر قرض می گیرم و با آخرین سرعت می دوم … دامن عبای مشکی ام را بالا گرفته […]
Sahel Mehrad
رمان غم شیرین پارت پنجم دی ۸, ۱۴۰۳
به نام خدا رمان غم شیرین پارت پنجم حالش بسیار بد و بسیار زیاد اندوهگین دلش میخواست همه چی مانند یک خواب موقت باشد آن روز هم با هر آنچه درد و غصه بود به پایین رسید از زبان دلارای دیشب به دلیل اینکه اجازه ندادن کنار پدرم کسی بماند همه به خانه بازگشتیم و […]
ak fard portlash
رمان پسر خوب – پارت ۷۷ دی ۸, ۱۴۰۳
ماشین با صدای آهنگ می‌لرزید. دختر جوانی، که صفحه مانیتور می‌گفت اسمش چارلی است، چیزهایی می‌خواند درباره یک لامبورگینی بنفش و بیکینی آبی. گوش‌هایم ذوق ذوق می‌کرد. از نگاه مردم توی خیابان و سایر راننده‌ها به نظر نمی‌رسید که کس دیگری نیز به شنیدن چنین صدای بلندی علاقه‌ داشته باشد. آرمان اهمیتی نمی‌داد، بعید نبود […]
وانیا
رمان قَراوُل پارت ۳۵ دی ۸, ۱۴۰۳
جیغ و داد می کند … بدنش روی ماسه ها کشیده می شود و دورش می کنند … صدای جیغ هایش می آید … من حتی نمی توانستم مانند او جیغ بزنم و از خودم دفاع کنم – به چه نگاه می کنین؟ … برگردین کارِتونِ بکنین باید خوشحال باشم که خان از من دفاع […]
Sahel Mehrad
دلنوشته عاشقانه ی غمگین دی ۸, ۱۴۰۳
امروز صبح مثل همه ی صبح ها از خواب برخاستم و با ذوق فراوان صبحانه ی مفصلی چیدم.. شمع روشن کردم.. بهترین عطر را برایت زدم.. خودم را آراسته کردم.. و در پشت میز نشستم از آن چایی های دورنگ مورد علاقه ات ریختم و صبر کردم که بیایی و باتو صبحانه ام را بخورم.. […]
ak fard portlash

هانا
از صبح هزاربار چک کردم پارت جدید اومده یا نه🥺 چشمم به سایت خ...
.....
قلم نویسنده واقعا عالیه خیلی خوب حال و هوای ادما رو توصیف می...
خواننده رمان
تا سه روز دیگه باید صبر کنیم بفهمیم چی تو ظرف بود چی میشد دو...
راحیل
وای خیلی خیلی قشنگ بود دستتون طلا تا الان همیشه پنج ستاره از...
....
ادمین جان چرا اینقد دیر ب دیر پارت میذاری پارتاتم ک کمن.مراع...

رمان استاد خاص من 3 (9)