رمان شوگار
-
رمان شوگار پارت 14
_کسی داخل نیاد….! آتش در چشمانم رخنه میکند… در را که قُفل میکند ، نگاه من روی قفلی…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 13
پدر دخترک باز هم روی سر خودش میزند… مانند مار به دور خودش میپیچد و میداند جز اطاعت کاری…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 12
سرها به طرف در برمیگردد و صدای صید محمد دیگر به گوش داریوش نمیرسد… ریز میکند مردمکهایش را……
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 11
دلهره ی عجیبی دارد… روبه رو شدن دوباره با آن دختر…؟ نمیداند حتی آمادگی دوباره دیدنش را دارد یا…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 10
کاوه سر تکان میدهد و داریوش با نگاه آخر از کنارش عبور میکند… این برادر بزرگتر آنقدر حرفش سندیت دارد…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 9
تا من را تکیه به دیوار میبیند ، قدمی به سمت در برمیدارد: _بکش کنار… با لجبازی کاملا…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 8
باورم نمیشود… یعنی سیاوش به همین راحتی قبول کرد….؟ قبول کرد طلاهایش را پس بگیرد و نامزدیمان را به هم…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 7
_چه سلامی…؟چه علیکی بچه جون…؟سه ماهه سر به خونه عموت نزدی…یه دختر نشون کردی و رفتی پی درس و دانشگاهت…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 6
ناخنهایم را میجوم که مامان از در داخل می آید و همچنان زیر لب غرولند میکند: _سه ساله دهنمو…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 5
همه جاهد را نگاه میکنند و او با چشمهایش برایم خط و نشان میکشد …. _لالمونی گرفتی…؟اون زبون صد…
بیشتر بخوانید »