رمان
-
رمان رأسجنون پارت 14
فرزین نگاهش خریدارانه شد و حتی جزئیات لباس هیلا را هم در ذهنش ثبت کرد. – یا از این…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 13
خداراشکری در دلش بابت وجود ترانه گفت و تا خواست جایی برای نشستن پیدا کند با شنیدن صدایی تمام…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 12
ترانه با شنیدن کلمهی خلافکار چشمانش گرد شده و در بهت عمیقی فرو رفت. همه چیز گذشتهی هیلا را…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 11
– یعنی… پویا به حرف آمد: – یعنی قراردادشون علنی شده و قراره یه مهمونی بزرگ تو عمارتش ترتیب…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 10
اخمی میان ابروهایش نشست. – وایسا…یعنی تا اون موقع پیش محسناینا زندگی میکرده؟ – آره ولی انگار بیشتر اوقات…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 9
خندید و بعد از بوسیدن گونهاش خودش را عقب کشید. – بخدا سرم شلوغ بود نرسیدم جواب بدم. انگشتان…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 8
باور اینکه یکی از نزدیکترین افراد زندگیاش همچین پاپوشی برایش دوخته بود، زیادی سخت بود. دست به کمر ایستاده…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 7
دردش نزدیک به دردی شده بود که روز خاکسپاری پدرش تجربه کرده بود. همانقدر بیانتها و عمقی! تن کوفتهاش…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 6
میعاد بطری آبی که برای خوردن بالا میبرد را به سرعت پایین آورد و با چشمانی گرد شده به…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 5
همین نگاه کوچک کافی بود تا خشمهای درونی هیلا را روشن کند. – پس بگیرن؟ گمون نمیکنم! طبق گفتههای…
بیشتر بخوانید »