رمان
-
رمان زهرچشم پارت ۲۶
نگاهم میکند… با نگاهی متفاوتتر از قبل… با نگاهی پر از ترحم و دلسوزی و شاید هم، کمی، فقط کمی…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت 138
هقی زدم و با جان کندن خودم را به تخت نزدیک کردم…پای تخت نشسته انگشتم را به بینیاش نزدیک کردم…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت 137
پلک باز کرد. چیزی در چشمانش چرخ میخورد و من هیچوقت از گفتن این حرفم پشیمان نمیشوم. نگاه گرفت و…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت 136
– سلام خسته نباشید…بیزحمت سفارش منو بیارید…متشکر! صدای قطع کردن تلفن به گوشم رسید و من همچنان سر به زیر…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۱۳۵
فکم سفت شده بود و از عصبانیت دندان به دندان ساییدم. – حرف دهنتو بفهم! گوشهی دهانش یک وری شد…دقیقا…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت 134
مگر دل من الان مجاب میشد با دراز کشیدن آرام بگیرد؟ با لبی که عجیب میلرزید دو دستم را دور…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت 133
– من…من…من واقعا نمیفهمم…یعنی چی که بودن دکتر طلوعی براشون یه تهدید بزرگ بود؟ پلک محکمی زد و دم عمیقی…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت 132
اما نشدنی بود…رؤیا بود…غیر واقعی بود و خدایا؟ چه میشد برای این منِ مادر…این منی که در حال جان کندن…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت 131
جیغی کشیدم که دست دیگری مرا در آغوش کشید و فریاد زد: – آرامبخش بزنین واسش! نمیخواستم…دوای دردم آرامبخش نبود…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۱۳۰
خندهای کردم…بیتوجه به مغزی که فقط یک جمله را تداعی میکرد. – برو بابا…داری شوخی میکنی که من چیزی نگم…این…
بیشتر بخوانید »