رمان
-
رمان بهار پارت ۹۱
کم کم داشت از خود بیخود می شد؛ با عجله لباسم را بیرون آورد و کمی خشن تر بهم هجوم…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 94
عمیق میبوسد و ولوله ای که به جان من می اندازد را نمیبیند… خدای من… چه اتفاقی…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 106
همه چیز برایم عجیب بود آوا هیچ حرف و حرکتی نزد که فرخ باز تاکید کرد.…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۹۰
این بار دیگه رسما ترسیدم! من؟ من غلط کنم که همچین چیزی بخوام. از جا بلند شدم و با چند…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 105
درتب تند خواستن هم باشیم همیشه یک بعد جدید از هم کشف کنیم . کاش این روزهای…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۸۹
_ سلام بهزاد… خوبی؟ چند ثانیه سکوت کرد و خش دار تر گفت: _ تو بهتر به نظر میای! من…
بیشتر بخوانید » -
رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت 136
و با قدمی که عقب گذاشت تمسخر آمیز گفت : _هه دختری که مال توعه ؟؟…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 93
پاهایم دیگر در حال ذق ذق کردن هستند… آنقدر که دختران دوره ام کردند … آنقدر که…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 104
صدای خنده ام در کوچه پیچید زنها کنجکاو نگاهمان میکردند – نمیشه از همینجا ادامه…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۸۸
من صیغه اش شده بودم تا اون به عهد هایی که باهام بسته بود عمل کنه… همین و همین فقط!…
بیشتر بخوانید »