رمان
-
رمان بالی برای سقوط پارت ۹
نچی کردم و با خنده نگاهش کردم. – بیخیال دختر…تو همچنان نگاهِ خوبی به آقای دکتر نداری چه ربطی به…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۱۰۳
اون کلافه نگاهی به سقف خونه انداخت و نفسش رو با شدت بیرون داد _ چیزی شده بهزاد؟ داری می…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 100
با شنیدن صدایش کنار گوشم ، پلک باز میکنم. پلک هایی که دیگر از سنگینی آن مژه های…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 118
نمیدانم سر صبح چه بلایی به سرم آمده بود. آب دهانم را بهسختی قورت دادم .پاهایم ناخواسته…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۸
مردها روی مبل نشسته بودند و خانومها، پایین مبل جاگیر شده بودند. یکی یکی چای را تعارف کردم و سپس…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۱۰۲
پچ زده بود سوالش رو من هم مثل خودش با صدای آرومی گفتم: _ چیو…؟! _ اینکه زیبا ترین تصویری…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 117
او هم بیکار ننشست در جایجای صورتم رد نوازش هایش بهجا میماند . +شایدم شیطونی…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۷
تهِ این داستان را با تمام تلاش میدانستم. خیلی بد بود…اینکه بدتر از همهی بدبختیهایت، حتی ذرهای علاقه به مرد…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۱۰۱
حالا که تا ساعت سه بیشتر نمی خواستم که بمونم؛ باید همه تلاشم می کردم که آنچنان کار عقب افتاده…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 99
شوگار | آرزونا همه میبینند شیفتگی اربابشان را و… مروارید میترسد… از چشم نظر میترسد و دائم دانه…
بیشتر بخوانید »