رمان
-
رمان شوگار پارت 109
او از کاوه میگوید و نمیداند چقدر اوضاع ، با گفتن این جمله وحشتناک تر از قبل…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 130
اصلا هیچ ایده ای که الان چه زمان از روز است نداشتم. کجا رفته بود؟یعنی نمی دانست…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط ۲۶
لبان خشک شدهاش را زبان کشید که کمی تر شدند. صورتش بیروح بود و این از عوارض روزهداران نزدیک به…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۲۵
چیزی برای گفتن نداشتم. هر حرف کوچیکی مصادف با بیشتر خراب شدن خودم بود بنابراین سکوت را در این مواقع…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 129
– نه قربونت برم درد ندارم زیر گردنم تا روی چانهام را زبان کشید،مثل یک گوشت لذیدی…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 108
میخواست یادش دهد که دیگر به ازای روابط عاطفیشان ، چیز غیری طلب نکند. چانه ی شیرین…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۲۴
بدجور توپیده بودم اما، او محدثه بود. کسی که در بدترین شرایط روحیام تنهایم نگذاشت چه برسد به این توپیدن…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۲۳
عجیب و غریب بودن که شاخ و دم نداشت، داشت؟! چشم باز کردم و صورت غرق در اشکم را خشک…
بیشتر بخوانید » -
رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت 140
از شدت خشم نمیدونستم باید چیکار کنم بازوش رو گرفتم و با یه حرکت به سمت خودم برش…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت۲۲
– مادر پدرت هم میآن بهت سر بزنن؟! لب زیرینم را به دهان بردم و چه میگفتم؟! از آن یک…
بیشتر بخوانید »