رمان
-
رمان حرارت تنت پارت 60
کسری ـ به تو گفته ؟ مسیح اخمو میگه : بیخود کردی حرف زدی بهش که اوقاتش تنگ بشه ……
بیشتر بخوانید » -
رمان دیازپام پارت 43
آماده به همراه آرشام از خونه بیرون اومدیم. آسمان همچنان ابری بود اما از بارون خبری نبود. هوا سوز بدی…
بیشتر بخوانید » -
رمان حرارت تنت پارت 59
کسری ـ بابا خودشم نمیاد … ماهرخ ـ اون به خاطر من نمیره … کسری عصبی بلند میشه : منم…
بیشتر بخوانید » -
رمان حرارت تنت پارت 58
لحنش آرومه … آروم بودنش رو دوست ندارم … آروم و دلگیر … هدفش از سوالی که می پرسه…
بیشتر بخوانید » -
رمان دیازپام پارت 42
-تنها کسی که این سالها کمکم کرد همین آرشام بوده. اونجا بود که فهمیدم جاساز کردن اون مواد کار دائیت…
بیشتر بخوانید » -
رمان حرارت تنت پارت 57
شب عروسی به رفتن و قید شرکت رو زدن قانع بود تا من با مازیار ازدواج نکنم … قرار…
بیشتر بخوانید » -
رمان دیازپام پارت 41
سمت عمارت راه افتاد. رو پاشنهپا برگشت سمتم. -نمیخوای بیای؟ قول میدم اینجا در امانی. -آدم دو بار از یه…
بیشتر بخوانید »