رمان زهر چشم
-
رمان زهر چشم پارت ۲۰
شانههایم سنگین میشوند و دلم با تب و تاب خودش را به قفسهی سینهام میکوبد. غبطه میخورم به حاج خانمی…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت ۱۹
حاج خانم با دیدنم گل از گلش میشکفد و با قدمهایی تند تن نسبتاً چاقش را سمتم میکشاند و این…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت ۱۸
حریف عصبانیت سینا نشدم و بعد از پانسمان زانوی زخمیام، بدون گرفتن داروهای او راهی کلانتری شدیم. انتظار روی صندلیهای…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت ۱۷
لباسها را روی پشتی کاناپه پرت میکنم – پاشو بپوش وگرنه خودم میام تنت میکنم. با کلافگی و کمی خشم…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت ۱۶
صدای او هم بالا میرود – بابا یه دقیقه آروم بگیر منم زرمو بزنم بعد قضاوت کن. دلم اما نمیخواهد…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت ۱۵
عماد میرود و من برای نرفتن سراغ قرصهایم، آنها را توی کاسهی توالت میریزم و سیفون را میکشم. شبم درست…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت ۱۴
پلک میبندم تا اسمش را، حرفهایش را، نگاه پر انزجارش را، بدون احتیاج به دارو از ذهنم دور کنم و…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت ۱۳
ابرویم بالا میپرد و همانطور که مکس را با انگشتانم، آرام نوازش میکنم، سر تکان میدهم. برای استوارها مخالفت با…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت ۱۲
– هیچی عوض نشده، ببین! میگوید ببین و من اما انگار پرت میشوم توی گذشتهای نه چندان دور… حکم اعدام…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت ۱۱
– رها… با بغض نگاهم میکند و من دست روی شانهاش میگذارم و با تحکم لب میزنم – من ناراحت…
بیشتر بخوانید »