رمان زهر چشم
-
رمان زهرچشم پارت 71
با خنده، بار دیگر پیامک را میخوانم… این اواخر مانند شیطانی شده بودم که وسوسه کردن و حرص دادن علی…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت 70
– همین کارا رو میکنید آدم دلش میگیره دیگه… چرا باید چیزی بشه که بهت زنگ بزنم؟ نمیشه دلم هوات…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت 69
حاج محمد بدون اینکه دنبال مقدمه چینی باشد دست روی شانهاش میگذارد. همان دستی که تسبیح تربتش میان انگشتانش قرار…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۶۸
– تا کی قراره من و از خودت برونی قربونت برم؟! مادرش سبزیهای خیس خورده را توی آبکش میریزد و…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۶۷
خم میشود و گوشیاش را برمیدارد.. بدون فکر صفحهی چت دخترک را باز کرده و تایپ میکند « عکست بین…»…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۶۶
با پا مکس بینوا را هل میدهد تا از پیچیدن مکس به پاهایم جلوگیری کند. – هنوز باورم نمیشه تو…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۶۵
**** همان طور که رژ لبم را روی لبهایم پر رنگتر میکنم، در جواب سؤال سینا میگویم – تو به…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۶۴
یا شاید هم ذکر میگوید و به شیطان رجیم لعنت میفرستد. تو خیالاتش من زیادی شبیه همان شیطان لعنت شده…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۶۳
توی تاریکی رنگ نگاهش را نمیتوانم تشخیص بدهم اما کلافگی از تک تک حرکاتش پیداست. – منتظر چه خبری؟ صدای…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۶۲
مکثی که میکنم، باعث میشود با عصبانیت داخل واحد شود و در را به هم بکوبد – چیکار کردی ماهک؟!…
بیشتر بخوانید »