رمان بالی برای سقوط
-
رمان بالی برای سقوط ۹۰
اومی گفت و قاشق به سمت دهان گرفت و من با پلک محکمی تنه به صندلی تکیه دادم. – املوز…که…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط ۸۹
با نفس بند آمدهای که از یادآوری آن خاطرات کذایی بود، سکوت کردم و با چشمانی بهم فشرده سرم را…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط۸۸
او یک عوضی بود که هیچگونه قصد تغییر پیدا کردن نداشت. نیشخندی زد و دست در جیب به سمتم چرخید…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط ۸۷
بیحوصله خبی زمزمه کردم و با خستگی فراوان کمرم را به پشتی صندلی تکیه دادم. نگاه ریزی به اطراف انداخت…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط ۸۶
یعنی حتی حواسش به رنگ و روی صورتم هم بود؟ نمیگفت با این کارها ایست قلبی کرده روی دستش میمانم؟…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط ۸۵
ولی خب من…همچنان پررو به دنبال ادامهی جملهام میگشتم. سرش را جلو کشید و چشم در صورت منی چرخاند که…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط ۸۴
– اون زمان که تمام هَم و غمت شده بود جلوگیری از اون ازدواج…بعدش درگیریات با فراز…بعد عاشق شدنت…بعدش…من تو…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط ۸۳
– تو به من زنگ زدی بعد میگی شما؟ – شمارهی آخری که رو گوشی افتاده بود مال شما بود!…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۸۲
– بله! – چی خوردی مامان؟ دو به شک نگاهم کرد. چند ثانیه بعد اوفی کرد و سرش را به…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۸۱
حس کردم نفسش قطع شد. حق داشت…جملهام زیادی نفسگیر بود. شدت هیجانی که برای گفتنش داشتم به قدری زیاد بود…
بیشتر بخوانید »