رمان
-
رمان ویدیا جلد دوم پارت 39
#ایران_تهران #پانیذ مامان پشت چشمی نازک کرد. -چیه؟ اگه دوست نداری نرو! -نه نه، الان که دارم فکر می کنم…
بیشتر بخوانید » -
رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت 70
همه داشتن ریز ریز میخندیدن و زیر چشمی نگاش میکردن ، عصبی نگاهش رو به اطراف چرخوند و…
بیشتر بخوانید » -
رمان ویدیا جلد دوم پارت 38
#ایران_تهران #علیرام بن سان وارد اتاق علیرام شد. -امروز کجا بودی؟ علیرام نگاهش رو به تابلوی اهدائی پانیذ دوخت. -هنوز…
بیشتر بخوانید » -
رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت 69
_به چیزی که لایقش بود رسید ناباور پلکی زد _یعنی چی ؟؟ _صبح زود دادم گرفتنش و الانم…
بیشتر بخوانید » -
رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت 68
روی تخت کنارش نشستم و درحالیکه به آرومی صداش میزدم گفتم : _ببخشید نباید سرت دا….. توی حرفم پرید…
بیشتر بخوانید » -
رمان ویدیا جلد دوم پارت 37
#ایران_تهران #یاس وارد شرکت شدم. منشی علیرام از شرکت خارج شد. لبخند روی لبهام نشست. حتماً علیرام تا دیروقت تو…
بیشتر بخوانید » -
رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت 67
یکدفعه کم کم اتفاقایی که برام افتاده بود جلوی چشمام جون گرفت و درحالیکه اشک به چشمام مینشست…
بیشتر بخوانید » -
رمان ویدیا جلد دوم پارت 36
#ایران_تهران #پانیذ پشت پنجره ی اتاق ایستادم. صدای بارش باران به وضوح شنیده می شد. چند ساعتی می شد برگشته…
بیشتر بخوانید » -
رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت 66
ناباور لب زدم : _خیلی زیباست !! _نه به زیبایی تو با این حرفش به سختی نگاه از…
بیشتر بخوانید » -
رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت 65
بالای سرش ایستادم و کلافه گفتم : _اگه نمیخوای بگی چی شده پس پاشو برو !! دستی به…
بیشتر بخوانید »