رمان
-
رمان شوگار پارت 16
از گرسنگی در حال پس افتادن هستم… خواب به چشمانم نیامده و در طی یک شبانه روز ، حتی…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 15
داریوش: همه را به اتاق هایشان فرستاده است… احدی اجازه ی خروج ندارد و این دختر چموش…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 14
_کسی داخل نیاد….! آتش در چشمانم رخنه میکند… در را که قُفل میکند ، نگاه من روی قفلی…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 13
پدر دخترک باز هم روی سر خودش میزند… مانند مار به دور خودش میپیچد و میداند جز اطاعت کاری…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 12
سرها به طرف در برمیگردد و صدای صید محمد دیگر به گوش داریوش نمیرسد… ریز میکند مردمکهایش را……
بیشتر بخوانید » -
رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت 119
دندونامو روی هم سابیدم و خشمگین زیرلب زمزمه کردم : _مگه از روی نعشه من…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 11
دلهره ی عجیبی دارد… روبه رو شدن دوباره با آن دختر…؟ نمیداند حتی آمادگی دوباره دیدنش را دارد یا…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 10
کاوه سر تکان میدهد و داریوش با نگاه آخر از کنارش عبور میکند… این برادر بزرگتر آنقدر حرفش سندیت دارد…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 9
تا من را تکیه به دیوار میبیند ، قدمی به سمت در برمیدارد: _بکش کنار… با لجبازی کاملا…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 8
باورم نمیشود… یعنی سیاوش به همین راحتی قبول کرد….؟ قبول کرد طلاهایش را پس بگیرد و نامزدیمان را به هم…
بیشتر بخوانید »