رمان
-
رمان طلا پارت 142
بیبی کمی کنار تر نشسته به من نگاه میکرد و اشک میریخت. -بی بی ؟ …
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۱۰۸
– اوهوم…خیلی. در بغلش چرخاندش و بوسهای روی گونهاش کاشت. – حالا که بابات هنوز نیومده مامانتو بیشتر دوست داشته…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت۱۰۷
لیوان آب را محکم روی میز کوبیدم که تنشان تکانی خورد. آنا دست روی دهان فشرده سعی میکرد خندهاش را…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت۱۰۶
اخمی کردم و در کمد را بستم. صدای بسته شدن درب خانه ابروهایم را بالا فرستاد. – وای مامان ببخشید…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۱۰۵
– منو که نمیتونی گول بزنی میتونی؟ تو از اولم دردت طلاق بود فقط دنبال بهونه بودی…بعدشم که بهونه آوردی…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۱۰۴
چون حال و هوای این روزهایم مخلوطی از عشق دیوانهوار و تنفر بدتر از آن بود و من خودم در…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 141
بهیکباره جلوی چشمم سیاهی رفت و با یک آه بلند که با لبان او خفه شد ،…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۱۰۳
از آن حال و هواها که میتواند تنم را چند روزی مهمان تخت کند و کابوسهایی که هر شب مهمان…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۱۰۲
خیالم که راحت شد پوفی کردم و نیم نگاهی به اطراف انداختم. دکتر هوشمندی ایستاده بود و من به دلیل…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۱۰۰
دلم میخواست از شدت حرص دستانم را مشت کنم و به صورتش بکوبم. در آن وانفسا نگاهی به آنا انداختم…
بیشتر بخوانید »