رمان
-
رمان بالی برای سقوط پارت 168
نگاهی به قیافهی شادش انداختم و ادایش را درآوردم. – یه جور میگی دکی انگار خودت نیستی! – شعور نداری…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت۹۴
بیدار نمیشود و من لبهایم را جمع کرده و تابی به سرم میدهم… – تموم شب هم با داداشت بودم،…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت 167
– اگه خیلی نمیتونی خودتو بگیری و معشوقهی عزیزت تحمل دوریتو نداره میتونی جداگونه باهاش زندگی کنی و یه روزایی…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت 166
از اول که زیر نظرش داشتم حتی نیم نگاه کوچکی هم به سمت فریبا نینداخت. هیوا به کمک یکی از…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت 165
– حقیقتاً زشت میشه! و اجازه نداد که جواب دهم زشت شدن بخورد به سرت! پوفِ حرصی کشیدم و چشم…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت 84
میداند حریفم نمیشود و بارها گفته بود حین ملاقات با او حجابم را رعایت کنم و من حرفهایش را شنیده…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت 164
فضای تلخی که در ماشین ایجاد شده بود، نطقم را کور کرده بود و نگاهم را از جلو گرفتم و…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت 163
با خندهی صداداری خودم را عقب کشیدم و به پشتی صندلی تکیه دادم. – نگران نباش…اونم بالاخره میبینه. – خوبه…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت 162
دستانش مشت شده بود و اینبار بیانعطاف و کاملا جدی چشم به او دوخته بودم. دو قدم باقی مانده را…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت 161
حقیقت را میگفت ولی خب مگر قلب زبان نفهم من این چیزها را میفهمید؟ – شنیدم مامان اینا قراره بیان…
بیشتر بخوانید »