رمان من یک بازنده نیستم
-
رمان من یک بازنده نیستم پارت 66
-نترس دختر جون، چرا اینقد ترسیدی؟ -هیچی! مازیار نزدیکش شد. -از اول می دونستم کی هستی. -مهمه که کی…
بیشتر بخوانید » -
رمان من یک بازنده نیستم پارت 65
زود همه ی کارهایش را کرد. وقتی به طبقه ی بالا صدای خنده ی شیلا و بازی کردن شاهرخ…
بیشتر بخوانید » -
رمان من یک بازنده نیستم پارت 64
شاهرخ سینا را درک می کرد. -من میرم. -یه چای بخور. -ممنونم، دفعه ی دیگه. حمیرا بدرقه اش کرد. وقتی…
بیشتر بخوانید » -
رمان من یک بازنده نیستم پارت 63
خانواده ی پدریش هم بوشهر بود غیر از آنها. آنها هم که حمیرا و سینا را تحریم کرده بودند.…
بیشتر بخوانید » -
رمان من یک بازنده نیستم پارت 62
-اگه بچه مو بهم ندی ازت شکایت می کنم. -شکایت کن. سارا با جدیت گفت: بچه ی منه، تو…
بیشتر بخوانید » -
رمان من یک بازنده نیستم پارت 61
حالش خیلی زود خوب شد. بچه هم بنیه ی قوی داشت. بعد از سه روز بستری بودن درون بیمارستان مرخص…
بیشتر بخوانید » -
رمان من یک بازنده نیستم پارت 60
-نمیاد اینجا که! -چرا، زیاد. شادان چپ چپ نگاهش کرد. -حوصله شوخی ندارما. فردین خندید و گفت: شوخی چیه…
بیشتر بخوانید » -
رمان من یک بازنده نیستم پارت 59
حمید پایش را پایین گذاشت. -چقدر غر می زنی. -رعایت کن غر نزنم. حمید نگاهی به املت انداخت. -غذای…
بیشتر بخوانید » -
رمان من یک بازنده نیستم پارت 58
سوال پرسیدن هم فایده نداشت. هیچ کس نم پس نمی داد. مطمئن بود بخاطر بارداریش است. می ترسیدند اتفاقی…
بیشتر بخوانید » -
رمان من یک بازنده نیستم پارت 57
بیشتر از 20 سال فروزان را از او گرفت. تمام این بیست سال آواره بود. این شهر به آن…
بیشتر بخوانید »