رمان معشوقه اجباری ارباب
-
پارت 14رمان معشوقه اجباری ارباب
به امیرعلی نگاه کردم. راحت می تونستم درکش کنم چون درد تنهاییمون مشترک بود. انگار فهمید نگاش می کنم. بهم…
بیشتر بخوانید » -
پارت 13 رمان معشوقه اجباری ارباب
با اخم و کمی داد گفتم: کی بهتون اجازه داد روسریمو بردارید؟ – خودم! اگه برنمی داشتم چه جوری بعد…
بیشتر بخوانید » -
پارت 12رمان معشوقه اجباری ارباب
گفتم: هیچی به خد!ا نشست، داد زد: قسم نخور! سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم. خودش دو ساعت با دخترای…
بیشتر بخوانید » -
پارت 11 رمان معشوقه اجباری ارباب
دادزد: بسه خاتون… باید یاد بگیره با من چه جوری حرف بزنه. با ترس نگاش کردم. پریدم سمت در اما…
بیشتر بخوانید » -
پارت 10 رمان معشوقه اجباری ارباب
بعد از شام مش رجب فوتبال نگاه می کرد.خاتونم هم میوه می خورد هم به زور به حلق من می…
بیشتر بخوانید » -
پارت 9 رمان معشوقه اجباری ارباب
مهناز اومد جلوم وایساد و گفت: نمیذارم اینو دیگه مثل من بکنی. منوچهر اومد سمت من و دستامو کشید. لیلا…
بیشتر بخوانید » -
پارت 8 رمان معشوقه اجباری ارباب
از تو جیب شلوارش پول درآورد و جلوم گرفت، گفت: بده. خیلی حالم خرابه. همین جور نگاش می کردم. گفتم:…
بیشتر بخوانید » -
پارت 7 رمان معشوقه اجباری ارباب
– اهووم. دل کندن از اون خونه برام مشکل بود. اما این کارو کردم. چند کوچه رفتیم بالا تر. گفتم:…
بیشتر بخوانید » -
پارت 6 رمان معشوقه اجباری ارباب
با حرفای لیلا دیگه کاملا ناامید شدم… افتادم توی یه زندانی که راه فرار نداره. بعد از صبحونه لیلا بهم…
بیشتر بخوانید » -
پارت 5 رمان معشوقه اجباری ارباب
منوچهر از پله ها اومد پایین. جلوم وایساد. به صورتم نگاه کرد و گفت: زیور یه آب یخم بذار رو…
بیشتر بخوانید »