رمان غرقاب
-
رمان غرقاب پارت 12
شش سال پیش! سال کذایی زندگی ام. سالی که تاریخش، تاریخ شروع بدبختی هایم بود. تاریخ شروع بیچارگی های…
بیشتر بخوانید » -
رمان غرقاب پارت 11
_حیف دیگه بچه نیست چهارتا بزنم توی سرش دلم خنک شه. فعلا که از خونه پرتش کردم بیرون پسره…
بیشتر بخوانید » -
رمان غرقاب پارت 10
باشه ی بی حوصله اش، باعث قربان صدقه اش رفتن آن هم در دلم شد. تماس را که قطع…
بیشتر بخوانید » -
رمان غرقاب پارت 9
_چرا من باید شمارو بشناسم؟ خیلی جدی سرش را چرخاند. خدای بزرگ، چرا آن قدر در چشمانش تیرگی نهفته…
بیشتر بخوانید » -
رمان غرقاب پارت 8
قابل حس شدن بود. با این حال چیزی نپرسید، حرفی نزد و اجازه داد آهم، تبدیل به یک سری…
بیشتر بخوانید » -
رمان غرقاب پارت 7
عکس هایی که پریزاد برایم فرستاده بود را باز کردم، رویشان زوم کرده و با عکس پیج عماد مقایسه…
بیشتر بخوانید » -
رمان غرقاب پارت 6
به مهران نگاهی انداختم. ریموت دستش را فشرد و در مانیتور پشت سرم، تصویر و نقشه ی سه بعدی…
بیشتر بخوانید » -
رمان غرقاب پارت 5
_مامان من آخه کجا خیره سره؟ _هرکی بیاد پسر دسته گلت و تصاحب کنه خیره سر می شه. حالا…
بیشتر بخوانید » -
رمان غرقاب پارت 4
_خودت بخون. تماس را قطع کرد و من وارد پیام رسانم شد. خیلی طول نکشید که عکس هارا فرستاد…
بیشتر بخوانید » -
رمان غرقاب پارت 3
لبخند در چشمانم هم پای لب هایم نشست. این بار سرم را به طرف پولاد چرخاندم. چهره اش هرروزپخته…
بیشتر بخوانید »