رمان طلا
-
رمان طلا پارت 66
هر چقدر که تعریف میکرد بیشتر کنجکاو میشدم. +دیگه ازدواج نکردین؟ -مادرم خیلی اصرار میکرد…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 64
من احمق چگونه از رابطه های قبلی او سوال نپرسیده بودم؟ دیگر حتی کیف هم مهم نبود…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 63
دیدم که رگ گردن داریوش باد کرد و چشمانش به رنگ خون شد ،دیدم که پره های بینی…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 62
بدنم از اتفاقات چند لحظه ی پیش داغ داغ بود.انگار که گر گرفته باشم. چرا هر کاری میکردم نمی…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 61
+ من یه خورده دیر متوجه حضورتون شدم و اومدم که خوش آمد بگم بهتون روبرویم …
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 60
دیده بود اما در شرایطی نبود که جواب بدهد . +داری چیکار میکنی -غذا میخورم ،میگم…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 59
شادمهر بی جان جلوی پای دخترک نشست پیرمرد آرام آرام داشت نزدیک میشد. با دستان کوچکش صورت…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 57
+حداقل بذار زخماشونو ضد عفونی کنم -شما با من بیا دستش را پشت شانه هایم گذاشت…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 56
انگشت اشاره اش را زیر استخوان فکم نوازش وارکشید. احساس می کردم همین الان ممکن است پس…
بیشتر بخوانید »