رمان بهار
-
رمان بهار پارت ۱۰۲
پچ زده بود سوالش رو من هم مثل خودش با صدای آرومی گفتم: _ چیو…؟! _ اینکه زیبا ترین تصویری…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۱۰۱
حالا که تا ساعت سه بیشتر نمی خواستم که بمونم؛ باید همه تلاشم می کردم که آنچنان کار عقب افتاده…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۱۰۰
یه بچه ۱۰ ساله و یه هفت ساله… می خواست حضانت بچه هارو داشته باشه که من گفتم بعید می…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۹۹
این دهمین موکلم بود و بهزاد دورادور اجازه می داد گاهی موکل خصوصی بگیرم. . خسته شده بودم از وکیل…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۹۸
اخم هاش توی هم بود و وقتی نگاهم رو به خودش مشغول دید؛ گفت: _ همش می ری توی فکر……
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۹۷
خیلی از قسمت های حساس؛ مبهم نوشته شده توی قانون اساسی؛ از این همین ابهامات اگر زرنگ باشی می تونی…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۹۶
_ خانم منفرد من گفتم این پرونده خیلی ازش گذشته! سرم رو بی حوصله تکون دادم رو به منشی زبون…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۹۵
به لطف حقوق هایی که از بهزاد دریافت می کردم، از شر راه گز کردن واسه مترو خلاص شده بودم.…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۹۴
_ چرا زود تر پیدات نکردم توله؟ نگاه خیره اش رو تاب نیاوردم و نگاهم رو به دست های درشتش…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۹۳
سرش رو به افسوس تکون داد و گفت: _ ولی اگه یه روز به این حرف من رسیدی و فهمیدی…
بیشتر بخوانید »