رمان باده
-
رمان باده
رمان باده | سحر67 هنوز باورم نمیشه بلاخره شدم زن امیر علی یزدانی شدم ….باده یزدانی یه نگاه به اتاق…
بیشتر بخوانید » -
رمان باده پارت آخر
صدا زنگ خونه بلند شد رفتم ایفون جواب دادم هانیه بود در باز کردم . درورودیم باز کردم ارسلان دویدم…
بیشتر بخوانید » -
رمان باده پارت 12
امیرعلی یه نگاه بهم کرد گفت :حسش نکردم که دوستش داشته باشم …. چشمامو بستم گفتم : امیر..ولی من دارم…
بیشتر بخوانید » -
رمان باده پارت 11
1ماه گذشت …1ماه من تو افسردگی به سر میبردم …نمیدونم چم شده بود …خودمم نمیدونستم چمه …فقط از امیرعلی فاصله…
بیشتر بخوانید » -
رمان باده پارت 10
گفتم : علیک سلام هانیه : مرض سلام خندم گرفتم لبمو گاز گرفتم گفتم : چته هانیه چی شده هانیه…
بیشتر بخوانید » -
رمان باده پارت 9
وسایلای که از شهر خریده بودیمو داشتم تو یخچال جابه جا میکردم امیرعلی امد تو اشپز خونه گفت : باده…
بیشتر بخوانید » -
رمان باده پارت 8
پیچیدم تو کوچه در پارکینگ زدم رفتیم تو ماشین پارک کردم عمه پیاده شد منم پیاده شدم رفتیم طرف اسانسور…
بیشتر بخوانید » -
رمان باده پارت 7
ناهید شال انداخت رو سرش گفت : نه موهای صورتم تابلو تر میشه اشکالی نداره تا 2 روز دیگه از…
بیشتر بخوانید » -
رمان باده پارت 6
اخرم طاقت نیاورد ساعت 6 که شد بهم گفت زنگ بزنم بهت خودشم شمارتو گرفت زد رو اسپیکر گوشی داد…
بیشتر بخوانید » -
رمان باده پارت 5
گفت : علی این کیه امیر علی هنوز با وحشت میخ من بود نگاشو ازم گرفت گفت : خدمتکارمونه خدمتکارمون…
بیشتر بخوانید »