رمان طلایه دار
-
رمان طلایه دار پارت ۸۶
در همین افکار غرق شده بود که زنگ موبایلی او را به خود آورد، پشت چراغ قرمز نگه داشت و…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۸۵
گوش هایش نمیخواستند حرف های رسام را باور کند.. -این و فهمیدم، منظورت چیه.؟ رسام کلافه دستی در موهایش کشید…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۸۴
صبحزودتر از ان ها بیدار شد، نگاهی به اطراف انداخت که رسام را در خوابی عمیق دید.. از جایش برخواست…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۸۳
-کجا برم شاداب؟ بینی اش را بالا کشید و خودش را کمی به عقب هل داد حال راحت تر میتوانست…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۸۲
– میبینی که جا نیست رسام. رسام از رفتار های بچه گانه او به سر امده بود.. معین را به…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۸۱
دستش را دور شانه شاداب انداخت که برای لحظه ای نفس در سینه اش حبس شد – روزی که اومدم…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۸۰
رسام تمام حواسش جمع معین شده بود گویی تمام دنیا برایش در این بچه خلاصه میشد بچه او و شاداب…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۷۹
اخم هایشان کم کم در هم گره خورد ! در نبود رسام ،شاداب وکودکش برای انها انقدر عزیز شده بود…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۷۸
گند زده بود چطور میخواست به او دروغ بگوید؟ رسام اورا از بر بود.. -خواستم همیشه به یادت باشم. با…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار پارت ۷۷
-خودت میفهمی داری چه چرت و پرتی میگی؟ رگ غیرت رسام بالا امده بود نمیتوانست حتی شادابش را کنار کس…
بیشتر بخوانید »