رمان زهر چشم
-
رمان زهر چشم پارت 168
– دختر خوبیه عصمت باجی، هم ما، هم علی ازش راضیم. دستانم میلرزند و من برای کنترل احساساتم چند بار…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت ۱۶۷
صبحانهاش را که میخورد به کارگاه میرود و من آن قدری هیجان دارم که خودم را با گرد گیری و…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت ۱۶۶
این بار برای پنهان کردن خندهاش اقدامی نمیکند… تماشایش میکنم و اما او ناگهانی دست روی شانهام گذاشته و روی…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت۱۶۵
سرم را تکان داده و آب را لاجرعه سر میکشم و او کنارم، لبهی تخت مینشیند. موهایم را با آرامش…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت ۱۶۴
فاصله را کامل پر میکند و تنها یک نفس فاصله دارد – من بهت اعتماد داشتم. داشت! هیچ وقت…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت۱۶۳
سرش را تکان میدهد – آره، لطفا شلوار بپوش… با چهرهای جمع شده بلند شده و خودم را به اتاقم…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت ۱۶۲
ساحل «زهـرچشـم»: #زهــرچشـــم #پارت625 *** – تو دیوونه شدی ماهک؟! پاهایم را روی میز مقابلم روی هم میاندازم و بیتوجه…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت ۱۶۱
صدایم را بالا میبرم تا به گوشش برسد – آهم گرفتت… تهمت زدی واسه خاطر اونه! جوابم را نمیدهد و…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت ۱۶۰
توی خواب کسی صدایم میکند، میشنوم و نمیشنوم… دستی گرم روی گونهام مینشیند و بار دیگر اسمم را زمزمه می.کند…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهر چشم پارت ۱۵۹
مانتویم را از دستش میگیرم و تنم میکنم، کلاه مانتو را به جای شال روی سرم میاندازم و شلوارم را…
بیشتر بخوانید »