رمان زهر چشم
-
رمان زهرچشم پارت ۴۱
سرم را به چپ و راست تکان میدهم و با بغض دوباره کنارم مینشیند. – میدونم خیلی درد داری… ولی…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۴۰
سینا و درک کردنش کار هر کسی نبود من هم گاهی نمیتوانستم او را درک کنم… – یک کمی هم…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۳۹
– درد داری؟! درد؟! چیزی که نفسم را بریده و قطرات عرق روی پوستم نشانده بود انگار اسمش درد بود.…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۳۸
گلویم میسوزد… تنم را انگار میان یک دریاچهی یخ زده فرو کردهاند… از سرمای بیش از حد، سلول به سلول…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت۳۷
– دکتر گفت اینکه هنوز زندهس معجزه محسوب میشه. حاجخانم با صدای لرزانی میپرسد – چهش شده مادر؟! نتونستم پیش…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۳۶
با رسیدنش به پایین، یک مرد با لباس فرم پلیس را میبیند که به سمتش میآید و تن دخترک را…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۳۵
مسیر را نمیداند چطور طی میکند… بالاخره به آن روستای دورافتاده میرسد بلاتکلیف نگاهش را بدون اینکه از ماشین پیاده…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۳۴
– علی مادر؟! اتفاقی برای خواهرت افتاده؟! من هر چی باهاش حرف میزنم چیزی نمیگه، نگرانشم مادر… پایش را روی…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت۳۳
علی دوباره مقابلش میایستد و سؤالش را طور دیگری میپرسد – عامر چرا تهدیدت کرده بود عماد؟! عماد دوباره عقب…
بیشتر بخوانید » -
رمان زهرچشم پارت ۳۲
آن دخترک اشتباه کرده بود و او دلش میخواست با مرور کردن اشتباهاتش آن حس عذاب وجدان توی مغزش را…
بیشتر بخوانید »