رمان بالی برای سقوط
-
رمان بالی برای سقوط پارت ۳۰
این نگاه خیلی حرف داشت. لرزان لب زدم: – نه. و بعد رو گرفتم تا به سمت اتاق بروم که…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۲۹
– محدثه! با بیخیالی لبانش را غنچه کرد. – مرگُ محدثه. پوفی کشیدم که خندان از کنارم گذشت. لب گزیده…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۲۸
– هوم؟ – کدوم لباست رو قراره بپوشی؟! کتابها را روی میز گذاشتم و کمر راست کردم. فکری لب به…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۲۷
– به من نگو حاج خانوم. صدای تک خندهش آمد و صندلی بود که به عقب کشیده شد. تنه چرخاندم…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط ۲۶
لبان خشک شدهاش را زبان کشید که کمی تر شدند. صورتش بیروح بود و این از عوارض روزهداران نزدیک به…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۲۵
چیزی برای گفتن نداشتم. هر حرف کوچیکی مصادف با بیشتر خراب شدن خودم بود بنابراین سکوت را در این مواقع…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۲۴
بدجور توپیده بودم اما، او محدثه بود. کسی که در بدترین شرایط روحیام تنهایم نگذاشت چه برسد به این توپیدن…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۲۳
عجیب و غریب بودن که شاخ و دم نداشت، داشت؟! چشم باز کردم و صورت غرق در اشکم را خشک…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت۲۲
– مادر پدرت هم میآن بهت سر بزنن؟! لب زیرینم را به دهان بردم و چه میگفتم؟! از آن یک…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۲۱
ناچار با اخم نگاهی به پتو و تشک کردم. اگر پتو را هم کنار میگذاشتم باز این تشک سنگین بود…
بیشتر بخوانید »