رمان
-
رمان شوگار پارت 81
_حرف بزن شیرین…تو این مورد با احدی شوخی ندارم…! زبانم به دشواری افتاده است… من بیچاره که…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 80
فکرش آنقدر مشغول بود که نمیتوانست تمرکز کند . بوی خون که به مشامش خورد ،گویی…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۶۴
امضا کردیم و با دنیای فکر و خیال و آینده نامشخص بیرون اومدیم. بهزاد بهم نگاهی کرد و گفت: _…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 79
صورتش را به سمت بالاگرفت و چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید و سرش را…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۶۳
باید زنگ میزدم و خبر می دادم و کار اون هم تموم می کردم. وقتی بهش زنگ زدم؛ بعد از…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 80
نگاه میدزدم و با یادآوری اتفاقات دیروز ، وحشت میکنم… چگونه جواب بدهم…؟ از چه دری وارد…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 78
-خوش گذشت؟ اصلا..!! با حرفهایی که زده بودند دلم را لرزاندند و رفتند. -اره خیلی…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 77
ساحل:پس اونهمه من از این ادم متنفرم و حالم بهم میخوره و عقی و عوقی چیبود پس؟…
بیشتر بخوانید » -
رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت 132
از پله ها بالا رفتم و در همون حین خطاب بهش لرزون گفتم : _جورج اومد راهنماییش…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 79
مروارید تا لحظه ی آخری که از پیچ راهروی باریک خارج میشود ، نگاه از صورت آرام گرفته…
بیشتر بخوانید »