رمان
-
پارت 5 رمان پاورقی زندگی
-یه جایی که تو اصلا حوصلش ونداری لبخندی زد بعد از مکث چند دقیقه ای مهیار حرفی که در دلش…
بیشتر بخوانید » -
پارت 4 رمان پاورقی زندگی
لبخند خسته ای زد که در باز شد پرویز با دیدن آنها گفت:چه خبرتونه چقدر صدا میدین…(پرویز رو به سایه…
بیشتر بخوانید » -
پارت 3 رمان پاورقی زندگی
یکی از کارگرها:سلام خانم سرش را تکان داد و گفت:سلام همراه من بیاید کارگرهای هتل پشت مریم به سمت سالنی…
بیشتر بخوانید » -
پارت 2 رمان پاورقی زندگی
-سلام فرخی:سلام،چرا اینقدردیر کردید؟ مریم به حالت خشک ورسمی خودش برگشت وگفت:ببخشید اقای فرخی مشکل پیش اومد نتونستم زود تر…
بیشتر بخوانید » -
پارت 1 رمان پاورقی زندگی
رمان پاورقی زندگی | پریبانو همدلی از همزبانی بهتر است(مولوی) فصل اول بار دیگردر اینه به خودش نگاهی انداخت با…
بیشتر بخوانید » -
رمان عزیزجان
رمان عزیزجان وقتی یازده سالم بود، منو به مردی هفتاد ساله که زنش مُرده بود، شوهر دادن؛ به همین سادگی.…
بیشتر بخوانید »