رمان
-
رمان ارباب سالار پارت 11
رام:خب جوابش چیه؟؟؟؟ دکتر:نگاه نکردم. ارام:واااا سامیار!!!!! خب نگاه کن دیگه. دکتر برگه ی ازمایشو از ارام گرفت و…
بیشتر بخوانید » -
رمان ارباب سالار پارت 10
فالگیر که یه زن میانسال بود اول به ارباب و بعد به ارام نگاه کرد. فالگیر:ها که میگیروم دختروم.…
بیشتر بخوانید » -
رمان ارباب سالار پارت 9
ارام با بهت و ناباوری به ارباب نگاه کرد. ارام:فکر نمیکردم انقدر مزاحمتم ارباب. و بعد با گریه از…
بیشتر بخوانید » -
رمان ارباب سالار پارت 8
به نظرم اخم کردناشم شیرین بود!!!!! داشتم اتاقو تمیز میکردم که از حموم اومد بیرون و نشست رو صندلی…
بیشتر بخوانید » -
رمان ارباب سالار پارت 7
داشتم از خستگی میمردم و نای حرکت کردن نداشتم اما ارباب زنگ زده بود و باید میرفتم اتاقش. در…
بیشتر بخوانید » -
رمان ارباب سالار پارت 6
هااااا این چی میگه؟؟ _ چی میگی؟؟ فرزاد: اومدم تو رو از ارباب خواستگاری کنم اینو میدونی که یه…
بیشتر بخوانید » -
رمان ارباب سالار پارت 5
ارباب: بیا تو رفتم تو. _ امرتون ارباب اما صدایی از ارباب نیومد، سرم روبلند کردم تا ببینم ارباب…
بیشتر بخوانید » -
رمان ارباب سالار پارت 4
ارباب:میتونی بری. از اتاق اومدم بیرون و درو پشت سرم بستم. به در تکیه دادم و یه نفس عمیق…
بیشتر بخوانید » -
رمان ارباب سالار پارت 3
زهرا:عوضی من کی چقولی تورو به بی بی کردم؟!؟!؟!؟ _ گفتم که یعنی بدونی. منم که نیت بدی نداشتم…
بیشتر بخوانید » -
رمان ارباب سالار پارت 2
ملوک السلطنه گفت ملوک السلطنه: میخوام از این به بعد این دختر«به من اشاره کرد» میزو بچینه و کنار…
بیشتر بخوانید »