رمان پارلا
-
رمان پارلا
رمان پارلا نویسنده : anital خلاصه : جمیله خیلی بلند پروازه و از وضعیت زندگیش راضی نیست. اون به دلایلی…
بیشتر بخوانید » -
پارت آخر رمان پارلا
من بدون فکر حرف نمی زنم. سرم را پایین انداختم و سعی کردم لبخندی که داشت با اصرار و بی…
بیشتر بخوانید » -
پارت 13 رمان پارلا
یاد روزی افتادم که همین آهنگ را توی خانه ی علیرضا شنیده بودم… هنوز هم نمی فهمیدم که مضمون آهنگ…
بیشتر بخوانید » -
پارت 12 رمان پارلا
این چه کاری بود که کردی؟ علیرضا سرش را به طرف او چرخاند. پوزخندی زد و گفت: هنوز دکمه ی…
بیشتر بخوانید » -
پارت 11 رمان پارلا
سرهنگ با تعجب گفت: برای چی؟ گفتم: همین طوری که نمی تونم پیش علیرضا برگردم… باید یه چیزی از خودم…
بیشتر بخوانید » -
پارت 10 رمان پارلا
خیلی مونده تا به هوش بیاد. نگران اون نباش. من و ندید. به هوش هم بیاد کاری نمی تونه بکنه.…
بیشتر بخوانید » -
پارت 9 رمان پارلا
کم کم داشتم به اسم سعید آلرژی پیدا می کردم. با بی حالی روی تخت نشستم و گفتم: کجا می…
بیشتر بخوانید » -
پارت 8 رمان پارلا
ممنون… واقعا خوشحالم کردی. او دوباره لبخند زد و من دهانم را باز کردم که بگویم… شاید برای تو اهمیتی…
بیشتر بخوانید » -
پارت 7 رمان پارلا
زهرمار! علیرضا خنده کنان گفت: پس برای همین تا حالا مجرد موندی… بی خیال بابا! امشب حوصله ی مسموم شدن…
بیشتر بخوانید » -
پارت 6 رمان پارلا
علیرضا نگاهش را به چشم هایم دوخت و گفت: بابای من زن نداشت… هیچ وقت نخواست که ازدواج کنه… آدم…
بیشتر بخوانید »