نام : موژان من نویسنده : mehrsa-m خلاصه ي رمان داستان راجع به زندگي دختري به اسم مُوژان كه عروسيش و به هم ميزنه چون كه از بچگي عاشق پسر عموش بوده و آرزوي ازدواج با اون و داشته . حالا بايد ديد تقدير چه سرنوشتي رو براش رقم زده …
ادامه مطلب »رمان موژان من پارت آخر
– به اينكه صبح چه احساسي داشتيم و الان چه احساسي داريم . – خوب ؟ چه احساسي داري ؟ لبخند زدم و گفتم : – خيلي حس خوبي دارم . خوشحالم كه همه ي اتفاقاي بد و با هم پشت سر گذاشتيم . نفس عميقي كشيد و گفت : …
ادامه مطلب »رمان موژان من پارت ۱۶
هم از رفتارش متعجب شده بودم هم ذوق كرده بودم . لبخندي روي لبم نشوندم و از ماشين پياده شدم . دستم و توي دستش گرفت نگاهي بهش كردم ولي اون نگاهش به جلو بود . سرم و به سمت مخالف گردوندم و لبخندم عميق تر شد . يكي از …
ادامه مطلب »رمان موژان من پارت ۱۵
– نخير راست گفتم . حالا نوبت سوگند بود كه بطري رو بچرخونه . اين بار روي احسان و رادمهر ثابت موند . حالا نوبت سوگند بود كه بطري رو بچرخونه . اين بار روي احسان و رادمهر ثابت موند . بايد رادمهر از احسان ميپرسيد . رادمهر نيشخندي زد …
ادامه مطلب »رمان موژان من پارت ۱۴
– تحمل ۴ تا حرف درست شنيدنم نداري . اون دوست داره ديوونه بفهم اينو . از جاش بلند شد و رفت . به حرفاش فكر كردم . واقعا دوستم داشت ؟ تا ميومدم اميدي به عشقش پيدا كنم چهره ي سرد و عبوسش ميومد جلوي چشمام كه با بي …
ادامه مطلب »رمان موژان من پارت ۱۳
يكي از پرستارا به رادمهر گفت : – كي بيدار شد ؟ – چند دقيقه اي ميشه . يكي ديگه از پرستارا هم كنار سرمم اومد و چيزي توش تزريق كرد . هنوزم تقلا ميكردم ولي هي بي جون تر و بي جون تر شدم . خوني كه روي دستم …
ادامه مطلب »رمان موژان من پارت ۱۲
– ميل خودته پس من ميرم . يهو از حرفي كه زدم پشيمون شدم . گفتم : – خوب بيا كمكم كن . – خواهش ميكنمش و نشنيدم ! – عمرا ازت خواهش كنم ! خنديد و گفت : – باشه اشكال نداره ميبخشمت . پسر پررو . نگاهي به …
ادامه مطلب »رمان موژان من پارت ۱۱
– ساعت چنده ؟ – ۸ با شنيدن ساعت يهو چشمام و باز كردم و گفتم : – ۸ ؟ چشمام به صورت خسته و به هم ريخته ي رادمهر افتاد . نيم نگاهي بهم كرد و سرش و به راحتي تكيه داد و چشماش و بست . بلند شدم …
ادامه مطلب »رمان موژان من پارت ۱۰
– بريم لباس بخريم . – براي چي ؟ – چقدر سوال ميپرسي . يكي از دوستام تولد گرفته من و تورو هم دعوت كرده . – من حوصله ي مهموني وتولد و اين حرفارو ندارم خودت برو . دوباره نگاهم و با اين حرف به كتابم دوختم . سوگند …
ادامه مطلب »رمان موژان من پارت ۹
با خونسردي گفتم : – آره ميرم يكم قدم بزنم توي خونه پوسيدم . – تا كي برميگردي ؟ – نميدونم فكر كنم تا ۷ – ۸ بيام خونه . شما چيزي بيرون نميخواين ؟ – نه مادر زياد توي اين سرما نمون تنت ضعيفه ميترسم سرما بخوري . – …
ادامه مطلب »